#هاید
#هاید_پارت_69
اون سایه خیلی وقته که اینجاست... و هاوارد فقط قصد کمک کردن بهمون رو داره.
پس بهتره جای جنگ و دعوا باهم همکاری کنیم تا این موضوع زود تر تموم شه.
لبم رو تر کردم و گفتم: خیلی وقت پیش اره؟
پس چرا گفتید که هاوارد از نیروی ما باخبر نیست؟
چرا جوری وانمود کردید که انگار از چیزی خبر نداره؟
به هاوارد نگاه انداختم و گفتم: و اینم مطمئنم یه کاسه ای زیر نمیکاسشه و تو هم یه قدرتی داری...
تکیش رو از مبل گرفت و گفت: اره ... دارم.
قدرت من پول...
مایا: بنظرم بهتره بریم سر بحث انگشتر.... و این مسائل رو بزارید برای وقتی که تنهایید.
رایکا: من که دیگه عمرا خواهرم رو با این دروغ گو تنها نمیزارم.
هاوارد برگشت سمتش و چپ چپ نگاش کرد که ادامه داد: چیه.... اونجوری نگاه نکناا... الان دیگه از نیرومون با خبری کاری میکنم کل هیکلت هم رنگ چشات شه.
هاوارد نیش خند زد و گفت: موفق باشی.
رایکا نفس عمیق کشید و دستش رو برد بالا تا هاوارد رو به یخ تبدیل کنه ولی پیتر مانع شد و گفت: اه بسه دیگه...
وقت نداریم... باید یکی بره و اون انگشتر رو بیاره.
_ خودم میرم..
هاوارد: نه... من میتونم ادم بفرستم تا بیارنش.
_ ولی اون انگشتر منه ... و نمیخوام ادمای دیگه ای به خاطر من صدمه ببینن.
مایا: میخواید من برم؟
اون منونمیشناسه...و نمیتونه حس کنه.. چون نیرویی ندارم.
پیتر مجسمه رو گذاشت رو میز و گفت: حق با مایاس... باید یه ادم معمولی بره که هیچ نیرویی نداره.
رایکا: خب هاوارد بفرستیمم... اگه برنگشت هم کسی ناراحت نمیشه.
هاوارد: فکر کردی منی که در عرض یه دقیقه صد ها هزار ادم میتونم جمع کنم ... برای همچین کاری خودم میرم؟
خم شد و گوشیش رو از رو میز برداشت و گفت: اتفاقا ادمشم دارم.
گوشی توی دستش زنگ خورد هممون منتظر بهش نگاه میکردیم.
هاوارد: اتفاقا منم میخواستم باهات تماس بگیرم.
هاوارد : چیشده؟باز راجب رایا؟
پیداش نکردی؟
هاوارد: اسمش یا عکسش برام بفرست... تا یه ساعت دیگ مکانش رو برات میفرستم.
romangram.com | @romangraam