#هاید
#هاید_پارت_7
دستش رو اورد بالا و به دستام زد و گفت: و حتی نیروش رو هم نمیتونه کنترل کنه.
پیتر ازم فاصله گرفت و پرسید: چه اتفاقی افتاده؟
برای چی بیهوش بوده؟!
رایکا حرفی نزد و به پاهاش نگاه کرد ...
چشم ازش گرفتم و رو به مردی که اسمش پیتر بود گفتم: اون منو کشت..
پیتر متعجب پرسید: چیی؟
رایکا سرش رو بلند کرد و گفت: اول خودت شروع کردی...
_ من که چیزی یادم نمیاد...
رفت سمت صندلی و همونطور که لم میداد گفت: اگه اتیشم نمیزدی.. منم خفت نمیکردم.
پیتر چشماش رو بست و بعد چند ثانیه باز کرد و پرسید: یهه لحظهه... وایسید ببینم.
شمااا چیکار کردید؟؟!
با حرفش برگشتم و به رایکا نگاه کردم ...
با دیدن ما چشماش رو تو حدقه چرخوند و گفت: چرا اونجوری نگام میکنید...
تو که واقعا نمردی .. الان زنده ای...
فقط حافظت رو از دست دادی.
پیتر اومد جلو و گفت: چطور این کارو کردی؟
رایکا: ما فقط داشتیم شوخی میکردیم... همیشه همین کارو میکنیم ..
ولی نمیدونم چرا کارلا برای چند دقیقه حافظش رو از دست میده .
پیتر سرش و تکون داد و گفت: همیشه؟؟
مگه چند بار این کارو کردید؟
همزمان گفتیم: شش بار.
نفس عمیق کشید و گفت: شمااا دیوونه اید..
کدوم خواهر برادری رو دیدید که برای شوخی هم دیگه رو بکشن..
رایکا: ما..
پیتر اومد سمتم و گفت: همیشه سر نیروت اینطوری میشی؟
سرمو تکون دادم و گفتم: نمیدونم... من حتی نمیدونم نیروم چیه... و چطور ازش استفاده کنم.
romangram.com | @romangraam