#هاید
#هاید_پارت_62
تو سفر هم خوش خنده شده بود... ورزشکارم که هست.
نگاهاش هم هر بار متفاوت تر از وقتای دیگشه..
رایکا: خوبه والا... چشمم روشن.
پسره رو درسته قورت داده ... از این به بعد حقق نداری باهاش تنها بمونی..
مایا خنده اش شدت گرفت و گفت: اوهوو... چه غلطا.
با قیافه جدی رو به رایکا گفتم: پس تو هم حق نداری مایا رو ببینی..
رایکا: نخیرم ... من برادرتم هرچی من بگم همونه.
بعدشم من مایارو قورت ندادم... از کل ویژگیاش فقط میدونم سیاه سوخته اس..
همزمان با تموم شدن حرفش یه بالش اومد تو صورتش..
مایا: گمشو اصلا حق با کارلاس دیگه حق نداری سمتم بیای.
رایکا بالش رو گذاشت رو پاش و با لحن مهربون گفت: یکمی هم بانمکه...
مایا: کور خوندی... خر نمیشم.
رایکا با لبخند : چشماش با اینکه آبی نیست ولی بازم تو دسته چشم قشنگاس.
مایا: تلاشت بی فایده اس..
رایکا: رنگش با اینکه سیاهه ولی عجیب جذابه.
مایا بدون اینکه رایکارو نگاه کنه موهاش رو داد پشت گوشش و گفت: هنوزم تاثیری نداشت.
رایکا: اخیی واقعا نازه...
نگاش کردم و گفتم: رایکاا... من اینجاما.. حداقل بزار وقتی که نیستم از این حرفا بزن.
نگام کردو گفت: مگه حرفام چشه؟
تعریف کردن از یه جگوار چیش بده؟
همزمان با مایا گفتیم: چی؟؟
به پشت سرم اشاره کرد و گفت: اوناها...
با مایا برگشتیم و به یه جگوار که داشت آروم میومد سمتمون نگاه کردیم.
romangram.com | @romangraam