#هاید
#هاید_پارت_58


با دستای خودت.. و حس عذاب وجدان و درد و غم و اندوه همه و همه به جونت افتاده بود و نفس کشیدن رو برات سخت کرده بود.

میخوایی دوباره اون حس رو تجربه کنی؟؟

میخوایی دوباره با عصبانیتت رایکارو از دست بدی؟

نه... این جواب تو... نه...نه.

کلمه نه مدام تو ذهنم تکرار میشد.

سرم رو اروم بلند کردم و به هاوارد خیره شدم... به جاده روبه روش خیره شده بود و رانندگی میکرد.

انگار نه انگار که چند دقیقه پیش داشتم به یه هیولا تبدیل میشدم.



نگاهم کرد و گفت: خوبی؟



جوابش رو ندادم و دستم رو کلافه رو صورتم کشیدم و پرسیدم: ت..توو.. خاطرات من رو از کجا میدونی؟



ابروش رو بالا داد و گفت: چی؟!

کدوم خاطرات؟



_ همونایی که چند دقیقه پیش...

مکث کردم و سرمو کج کردم و ادامه دادم: تو باهام حرف زدی..

خودم شنیدممم... صدای تو بود.

داشتی ارومم میکردی.... و جواب داد.

چطور این کارو کردی؟



نگاه متعجبش رو ازم گرفت و به روبه روش دوخت و گفت: فکر کنم توهم زدی.



_ توهم نبود... اشکال نداره خودت رو بزن به اون راه... ولی من خوب میدونم که چی شنیدم.



پاش رو روی گاز فشار داد و جوابی بهم نداد.

به صندلیم تکیه دادم و به درخت هایی که پشت سر میزاشتیم نگاه کردم.

قبلا هم اینطور شده بودم... وقتی که تو هلی کوپتر بودیم.

دقیقا همینطوری خاطراتم میومد جلوی چشمام.

و الان دوباره همون اتفاق.

یه چیزی این وسط درست نیست.... فقط میدونم هرچی که هست... میتونه کمکم کنه نیروم رو کنترل کنم.

اگه حق با هاوارد باشه و یه توهم بوده باشه چی؟

اخه چرا باید توهمام با صدای هاوارد باشه؟

با دیدن کتاب روی پاهام... از فکر بیرون اومدم و کتاب رو تو دستم گرفتم.



_ به نظرت چی تو این کتاب هست که پیتر... حاضر شد حتی من رو به خاطرش به اینجا بفرسته.



هاوارد: به نظرم بهتره وایسیم تا خودش برامون توضیح بده.



نگاش کردم و گفتم: چقدرم که تو وایمیسی و توضیحات اطرافیانت رو گوش میدی.


romangram.com | @romangraam