#هاید
#هاید_پارت_55

هاوارد: تمومش کن...



_ چی رو؟



هاوارد: فکر کردن رو... داری تمرکزم رو بهم میزنی.



با ابروهای تو هم رفته گفتم: فکر کردن چرا باید تمرکز تورو بهم بزنه؟



نگام کرد و بعد کمی مکث گفت: اخه .. به من خیره شدی.

نگاهت حواسم رو پرت میکنه.



_ اهان...

اوکی ، پس به یه جایی دیگه خیره میشم و فکر میکنم.



هاوارد: نه....

برگشتم و نگاش کردم که گفت: نه..یعنی خب چرا فکر کردن.. حرف بزن یا با یه چیزی خودت رو سر گرم کن.



با چشمای ریز شده نگاش کردم و گفتم: اخه... با چی میتونم خودم رو سرگرم کنم؟

تو که عین برج زهرماری.. اهنگاتم که لنگه خودتن خیلی بی روحن.

تا میخوام حرف بزنم هم که وسط حرفم میپری...

نگات هم نمیتونم کنم.... الانم که فکر کردن غدغن شده.



هاوارد: اووه اروم... چقدر دلت پره.



_ اره... تاحالا سفر به این پر فلاکتی نداشتم.



با وایسادن ماشین به بیرون نگاه کردم و گفتم: چرا وایسادیم؟



هاوارد: باید بنزین بزنم... تو هم پیاده شو.



از ماشین پیاده شدم و دست به سینه یه گوشه وایسادم... اومد سمتم و دستش رو گذاشت رو شونم و به سمت سوپر مارکت هدایتم کرد و گفت: مطمئنم گشنته... بیا بریم این شکمتو سیر کنیم تا عصبانیتت کار دستمون نداده.

وارد سوپر مارکت شدیم از هاوارد جدا شدم و رفتم سمت خوراکیا... یه سبد برداشتم و هرچی که دستم میومد رو مینداختم داخلشش.

هاوارد اومد کنارم و گفت: ببینم چیا بر...

با دیدن محتوای داخل سبد حرفش رو خورد و گفت: همه اینارو میخوای بخوری؟



_ چیه؟ لابد اینم ممنوع؟

میخوای گشنه بمونم بگو... ولی بعدا خودت باید جواب رایکا و پیتر رو بدی...

خسیسس ‌... دوتا خوراکی برداشتم میگ....



دستش رو گذاشت جلو دهنم و گفت:باشه باشه... حق باتو.

همش رو میخریم.

romangram.com | @romangraam