#هاید
#هاید_پارت_52




رایکا با قیافه اویزون گفت: اخخخ...دقیقا.

پس خدا قوت... امیدوارم زنده برگردی.



پیتر: مگه پسر من ادم خواره؟



رایکا: بله...

با انگشتاش به چشماش اشاره کرد و گفت: خدا شاهده ... بارها با اون دوتا چشمای خوشگلش منو خورده.



پیتر نگاهش رو از رایکا گرفت و رو به من گفت: تو ول کن این خل و چلو...

از هاوارد هم ناراحت نشو... اون اخلاقش همین طوریه.



به در نگاه کردم و گفتم: چشم... خودم میدونم چطور یخش رو اب کنم.

فعلا برم تا باز غر نزده..

گونه رایکارو بوسیدم و گفتم : تو هم شیطونی نکن... مراقب خودت باش.



رایکا: قول نمیدم... ولی سعیم رو میکنم.

دویدم سمت در،هاوارد داخل ماشینش نشسته بود و با انگشتاش رو فرمون ضرب گرفته بود.

در رو باز کردم و نشستم... هنوز در رو نبسته بودم که گاز داد و شروع به حرکت کرد.

زیر لب گفتم: وحشی..

برگشت و نگام کرد... ولی من مطئنم این حرف رو اروم زدم.

چطور ممکنه شنیده باشه.

نگاهشو ازم گرفت و به روبه روش دوخت.

به فرودگاه رسیدیم.

دقیقا به موقع ... سوار هواپیما شدیم.

کل مسیر تو سکوت گذشت...

نه اون حرفی میزد نه من علاقه ای به صحبت کردن باهاش داشتم.

با صدای هاوارد چشمام و باز کردم و از هواپیما خارج شدیم.

یه ماشین مشکی جبوی پامون ترمز کرد و رانندش پیاده شد و به سمت هاوارد اومد و سویچ بهش داد.

هاوارد: منتظر چیی؟

سوار شو.

نگاه متعجبم رو ازش گرفتم و سوار شدم.

از بین ماشین ها رد میشد و سبقت میگرفت... اروم کمربندم رو بستم و با خودم گفتم: حق با رایکا بود...

این منو میکشه.



سرعتش رو کم کرد و گفت: طول میکشه تا برسیم... اگه میخوای استراحت کن.



دستم و بدوم سمت ضبط و گفتم: نه... به اندازه کافی خوابیدم.

اهنگ گذاشتم... شیشه ماشین رو دادم پایین.

هوا خیلی سرد بود... ولی خب این سرما رو من زیاد تاثیری نداشت.


romangram.com | @romangraam