#هاید
#هاید_پارت_49

گلوش رو صاف کرد و گفت: چقدرر زود برف اومد امسال.



رایکا: اره .. خیلی زود اومد.

میگم چطوره بریم داخل... سرما میخوریم؟



دستش رو گذاشت پشت کمرم و هدایتم کرد سمت در و هر سه با لبخند دندون نما وارد خونه شدیم.

با گذاشتن پامون داخل سالن زدیم زیر خنده...



مایا : وااای عالی بودد.. قیافش رو دیدید.



رایکا: از اون خنده دار تر قیافه کارلا بود....



_ گمشید جفتتون ... من فقط داشتم ادا در میاوردم.

وگرنه اون عنق اصلا هم ترسناک نیست.



هاوارد: عنق؟



نیشم کم کم بسته شد و برگشتم و به هاوارد که درست پشت سرم وایساده بود نگا کردم و گفتم: ممم.. نه...

یعنی ارهه..



رایکا: کاش بزاره جنازش رو ببریم دهات خودمون.



با صدای اروم رایکا خندم گرفت و سرمو انداختم پایین.

از کنارم رد شد و رفت سمت مبل و همونطور که می نشست گفت: بیایید...

حالا من میخوام یه چیزی نشونتون بدم.



هممون نشستیم و منتظر به هم دیگه نگاه می‌کردیم .

رایکا نفس عمیق کشید، همه برگشتیم و نگاش کردیم.

نگاهش رو بینمون چرخوند و گفت: به خدا فقط نفس کشیدم.

با تموم شدن حرفش ...چند تا ادم با کلی لباس وارد سالن شدن.



مایا: اینا دیگه چیه؟



رایکا: اخیی فکر کردم تو افریقا فقط برف ندیدی...

عزیزم اینا لباسه .. ل ب ا س..

میپوشنش.



مایا چپ چپ نگاش کرد و گفت: جدی میگی؟

من فکر میکردم میخورنش!

بی نمک... منظورم اینه .. برای چی اوردن.



romangram.com | @romangraam