#هاید
#هاید_پارت_45

البته طبیعیه... خیلی خسته شدید جفتتون.

عقب تر رقت و ادامه داد: پاشو .. برو داداشت رو پیدا کن

بیایید غذا بخوریم.



با تموم شدن حرفش رفت سمت پله ها.

درحالی که گردنم رو ماساژ میدادم بلند شدم و رفتم سمت حیاط.

رایکا کنار هاوارد وایساده بود و پرچونگی می‌کرد ..

از ابروهایی تو هم رفته هاوارد میشد فهمید که حسابی عصبی شده.

خیلی جالبه ... رایکا از قرمز متنفره ولی قرمز پوشیده.

رایکا برگشت و با دیدن من لبخند زد و به هاوارد یه چیزی گفت و ازش جدا شد.



اومد کنارم و گفت: به خانم خوش خواب...



با لبخند بغلش کردم.



رایکا: مهربون شدی...



ازش جدا شدم و گفتم: اره... تو همون لیاقتته اتیشت بزنم.



خندید و این دفعه خودش بغلم کرد و گفت: نههه... بغل خوبه.

اتیش بده.



کنارش وایسادم و باهم وارد سالن شدیم.

رایکا با دیدن مایا و میز پر از غذا ازم جدا شد و رفت سمت میز تا حمله کنه به غذا ها.

منم رفتم سمت پله ها.. باید لباسم رو عوض میکردم.

وارد اتاقم شدم.. با دیدن رو تختی کرمی رنگ.

فهمیدم که اتاق رو اشتباه اومدم... هنوز به اینجا عادت نکردم.

بیرون اومدم و رفتم تو اتاق بغلی... با دیدن رنگ شرابی پتوم، لبخند زدم و در رو بستم.

رفتم سمت کمد و یه نگاه گذری به خودم تو آینه انداختم.

وایسادم و عقب گرد کردم...

به خودم دوباره نگاه انداختم... موهام چرب شده بود و لباسام از دم خاکی و گلی بودن.

من کل روز این شکلی بودم؟

بیخیال کمدم شدم و مستقیم رفتم تو حموم.

با دیدن وان.. یاد روزی افتادم که رایکا خفم کرد... رفتم سمتش و شیر اب داغ رو باز کردم تا وان پر شه.

لباسم رو در اوردم و شروع به شستن موهام زیر دوش کردم.

بعد از تموم شدن کارم داخل وان اب گرم نشستم و به دستام نگاه کردم.

نبود انگشترم قشنگ تو انگشتم حس میشد.

دستم رو مشت کردم و چرخوندم، به کلمه هاید که رو مچم ظاهر شد نگاه کردم...

از این کلمه بدم میاد... بعد از خلاص شدن از دست لاریسا اولین کاری که میکنم پاک کردن این تتو جادوییه.

دست مشت شدم رو باز کردم و به شعله های اتش که روی دستم معلق بود نگاه کردم

با دیدن شعله ها یاد دیروز و اتفاقاتش افتادم.

romangram.com | @romangraam