#هاید
#هاید_پارت_44
این اولین باره که اینجوری میشه..
قبلا هم به خاطر سایه ها زخمی شدیم.. ولی زخمامون خوب شده.
الان... چرا انقدر حالش بده؟
چرا خوب نمیشه؟
پیتر با ابروهای گره خورده اش گفت: به خاطر نیرویی که لاریسا به سایه ها داده..
قبلا این نیرو رو نداشتن... اون میخواد سایه های بیشتری داشته باشه.
برای همین کاری کرده که هرکی توسط اونا زخمی شد.. به سایه تبدیل شه.
حتی ادم های معمولی مثل من و مایا..
_ یعنی ... این حتی رو ما هم تاثیر داره؟
پیتر: نه... نگران رایکا نباش، شما رو فقط لاریسا میتونه تبدیل کنه.
حتی به اون دارو هم نیازی نداره... فقط روند بهبودش کمی کند شده... به زودی باز مخمون رو میخوره.
یکم از استرسم کم شد و لبخند زدم و دستش رو با ذوق فشردم و گفتم: من برم دیگه... باز بهتون سر میزنم.
از اتاق خارج شدم و از پله ها پایین رفتم.
هاوارد بادیدنم از رو مبل بلند شد و قبل از اینکه بهش برسم... رفت سمت ضلع غربی.
کنار رایکا رو مبل نشستم و به زخمش نگاه کردم.. سیاهیش داشت کم کم از بین میرفت.
سرم رو به مبل تیکه دادم و چشمام رو بستم.
با تکون خوردنم چشم باز کردم و چهره مایا اولین چیزی بود که دیدم..
با لبخند نگام کرد و گفت: پاشو ... بیا یه چیزایی بخوریم.
سرم رو چرخوندم و به مبلی که رایکا روش خوابیده بود نگاه کردم.
خالی بود!
خواب کاملا از سرم پرید و رو به مایا گفتم: رایکاا...
رایکا کجاست؟
با لبخند زیباش گفت: اخرین بار که دیدمش رفت سمت حیاط.
_ حالش چطوره؟
مایا: از تو خیلی بهتره.
زخماش کاملا خوب شده... فقط اولش یکم بی حال بود.
ولی کم کم سرحال شد.
موهام رو دادم پشت گوشم و گفتم: چند ساعته که خوابیدم؟
به یه نقطه دیگه خیره شد و گفت: فکر کنم... سه یا چهار ساعته.
romangram.com | @romangraam