#هاید
#هاید_پارت_41

رایکا با حالت چندشی نگاهش و ازش گرفت و به من دوخت.

تمام برگ هارو گذاشت تو دهنش و شروع کرد به جوییدن.



_ چیکار میکنی؟

بهم نگاه کرد ولی درحال جوییدن بود و نمیتونست جوابم رو بده.

برگ های له شده رو از داخل دهنش بیرون اورد و گذاشت رویی زخمش.



مایا: زخمی که سایه ها ایجاد کردن.. کم کم عفونت میکنه و این مایع مشکی رنگ ازش میزنه بیرون...

نگام کرد و ادامه داد: برای اینکه جلوی عفونت بگیرم باید گیاه رو له میکردم و روی زخمم میزاشتم.



به رایکا نگاه کرد و ادامه داد: تو هم زخمی شدی... یکم بعد لازمت میشه.



رایکا نیش خند زد و گفت: نه ممنون.. ما بدنمون زخم هارو خوب میکنه.



مایا: مطمئنی؟



رایکا پلیور طوسی رنگش رو بالا داد و با دیدن زخم سیاه رنگ روی شکمش مضطرب به مایا نگاه کرد.



مایا برگ تو دستش و تو هوا تکون داد و گفت: میخوای برات بجوم؟



رایکا: ن..نه... ممنون.

ترجیح میدم به روش خودم درستش کنم.



مایا خندید و بقیه گیاه رو داخل کیفش گذاشت.

با شنیدن صدای هلی کوپتر به اسمون نگاه کردم.. صداش میومد ولی خودش رو نمیدیدم.



مایا به پشت سرم نگاه کرد و گفت: هاواردِ...



از درخت پشت سرش گرفت و بلند شد و رفت جلو تر و شروع به تکون دادن دستاش کرد.

به پیتر ‌نگاه کردم .. چشماش بسته بود.

چند بار صداش کردم ولی جواب نداد... دستم رو با ترس بردم سمت گردنش و نبضش رو چک کردم..

میزد.. نفس حبس شدم رو بیرون دادم و به هاوارد که از هلی کوپتر پایین میومد خیره شدم.



اومد سمتم و گفت: برو کنار..



یه قدم عقب رفتم و بهش نگاه کردم... پیتر رو از زمین جدا کرد و بردش سمت هلی کوپتر...

گذاشت پیش مایا و بهم نگاه کرد و گفت: همیشه باید منتظرت بمونم؟



نفس عمیق کشیدم و رفتم سمت هلی کوپتر و روبه روی رایکا نشستم.

به پیتر اشاره کردم و گفتم: زخم اون هم مثل تو.. ولی چرا اون حالش بد تره؟



romangram.com | @romangraam