#هاید
#هاید_پارت_4
چشماش رو تو حدقه چرخوند و برگشت سمت کتاب هاو گفت: خیلی عجیبه...
هیچوقت رنگ چشمات عوض نمیشد.
با حرفش برگشتم و به چشمای قرمز رنگم که تصویرش داخل شیشه کمد نقش بسته بود نگاه کردم و گفتم: میدونی چیه ...
من میخوام از اینجا برم بیرون...
تو یه دیوونه ای .
همونطور که سرش تو کتاب بود گفت: کسی جلوت رو نگرفته ...
میتونی بری.
به اطراف نگاه کردم هیچ دری نبود... سرم رو بلند کردم و به سقف خیره شدم ... کل سقف از شیشه بود و اسمون رو به خوبی میشد دید.
گوشه خونه یه مبل راحتی بود که رنگش نارنجی بود..
و یه پتوی بهم ریخته صدفی رنگ هم روش بود.
رفتم سمتش و به عکسای روی دیوار نگاه کردم..
اون دختر تو عکس کنار همین پسره چشم ابی .. چقدر شبیه به منه.
چشمای اون عسلی .. ولی برای من قرمز!
دقیقا عین من گوشه لبش خال داره و موهاش طلاییه..
به دستاش نگاه کردم.. انگشتر تو دستم .. تو دستش بود .
چند قدم عقب رفتم و گفتم: چه بلایی سر چشمام اومده؟
کتاب رو کلافه پرت کرد رو بقیه کتاب ها و گفت: منم دقیقا .. دنبال همین بودم.
ولی فکر کنم برای فهمیدنش باید از اینجا بریم بیرون..
به عکس اشاره کردم و گفتم: اون منم درسته؟
سرش رو تکون داد و گفت: اره ..
به خودش که داخل عکس بود اشاره کرد و گفت: و اون هم منم..
چشم ازش گرفتم و گفتم : اسمم چیه؟
رفت سمت دیوار و گفت: کارلا..
دستشو گذاشت رو یه علامت کریستالی برف که روی دیوار بود و اون قسمت کاملا ابی شد و نورانی...
بهم نگاه کرد وگفت: منم رایکام.. برادرت.
حالا لطف کن عین زامبیا نگام نکن و برو دستت رو بزار رو اون شعله ای که روی دیواره.
بی توجه به حرفش به دیوار که الان نورانی شده بود خیره شدم و گفتم: از کجا بفهمم تو واقعا برادرمی..
خندید و گفت : سوالاتتم عجیب شدن ...
به عکسای روی دیوار اشاره کرد و گفت: این همه دلیل و مدرک ..
بعدا که حافظت رو به دست اوردی باید یه پلاکارد و یه عکس بندازم که روش نوشتم من برادرتم...
romangram.com | @romangraam