#هاید
#هاید_پارت_32


با تموم شدن حرفش به همراه مایا جلو تر از ما راه افتادن و من و رایکا هم پشت سرشون حرکت کردیم.



رایکا: اینجا چه خبره ..‌ این سیاه سوخته کیه؟



_ اسمش مایاس..

منم زیاد نمیشناسمش... یهو جلوم سبز شد.

تنها چیزی که میدونم اینه که پیتر پیششه.



لبش رو تر کرد و گفت: کلمه هاید رو دیدی؟



به دستش که می‌درخشید نگاه کردم و گفتم: اره ‌... اونا اینجان.

حتی با چشمام دیدمشون.



رایکا: زیارت قبول...



نگاش کردم و گفتم: تعجب نکردی؟

نمیخوای بپرسی چجوری دیدمشون؟



نگام کرد و گفت: چرا باید تعجب کنم... مگه اولین بارته که میبینیشون؟



وایسادم و بازوش رو گرفتم و نگهش داشتم و گفتم: تو میدونستی میشه دیدشون؟



رایکا: مگه تو نمیدونستی؟



نفس عمیق کشیدم و گفتم: سوال منو با سوال جواب نده...

بگو از کجا میدونستی؟؟

چرا به من نگفتی؟



بازوش رو از دستم در اورد و راه افتاد و گفت:فکر نمیکردم دیگه انقدر خنگ باشی.

حالا چیشد که فهمیدی میتونی ببینیشون؟



به مایا اشاره کردم و گفتم: اون کمکم کرد.



رایکا وایساد و یه نگاه به من انداخت و یه نگاه به مایا و بعد گفت: خجالت اوره..

دوباره راه افتاد و ادامه داد: اون که نیرویی نداره .. میدونه بعد تو نه.

هاوارد برگشت سمتمون و گفت: چقدر حرف میزنید.. جای فکتون، پاهاتونو به کار بندازید و راه بیاید.



دستم رو مشت کردم و گفتم: من یه روز بد حال اینو میگیرم.

اگه پسر پیتر نبود.. اتیشش می‌زدم.




romangram.com | @romangraam