#هاید
#هاید_پارت_31
رایکا درحالی که تکون میخورد گفت: اخه من عادت ندارم تو یه حالت یه جا وایسم..
به مایا نگاه کردم و گفتم: بیارشون پایین تا رایکا مخ هاوارد رو تیلیت نکرره.
تیرکمونش و در اورد و به سمت طناب روی درخت نشونه گرفت.
طناب پاره شد و جفتشون پخش زمین شدن.. ولی با این تفاوت که حالا هاوارد روی رایکا افتاده بود.
هاوارد چشماش رو بست و خودش رو کمی عقب کشید.
رایکا درحالی که هنوز پخش زمین بود رو به هاوارد گفت: ببین چش قشنگ میدونم خوشگلم... ولی حیف که به پسرا گرایش ندارم و از ادمای عنقی مثل تو بدم میاد... پس هیکل گوریلیت رو بکش کنار.
با تموم شدن حرفش هاوارد رو پس زد و از رو زمین بلند شد.
نفس های عمیق هاوارد نشون میداد که داره تو ذهنش نقشه مرگ رایکارو میکشه.
رایکا با دیدنم اومد سمتم و گفت: دختر کجا غیبت زد.. نمیگی نگران میشمم..
سرمو تکون دادم و گفت: اره .. اونم تو.. نگران من.
مایا: بهتره دیگه بریم..
رایکا با دیدن مایا.. جلوم وایساد و خواست برای دفاع از نیروش استفاده کنه که با جلو اومدن هاوارد و در اغوش گرفتن مایا.
دستش رو مشت کرد و کنارم وایساد.. جفتمون با چشمای گرد شده به هاوارد و مایا نگاه میکردیم.
هاوارد مایارو از خودش جدا کرد و گفت: حالش خوبه؟
مایا لبخند زد و گفت: اره ..
_ شما.. هم دیگه رو میشناسین؟!
با شنیدن صدام برگشتن سمتمون و مایا گفت: هاوارد برادرمه..
چشمام دیگه گرد تر از این نمیشد...
رایکا با ابروهای بالا رفته گفت: چطور ممکنه؟
به هاوارد اشاره کرد و گفت: این سفید و چش قشنگ...
بعد به مایا نگاه کرد و ادامه داد: تو سیاه سوخته.
مایا چپ چپ نگاش کرد و گفت: ما خواهر برادر ناتنی ایم..
هاوارد سرش رو به سمت بوته ها کج کرد و به اطراف نگاه کرد و گفت: سوالاتتون رو بزارید برای بعد..
راه بیفتید.
romangram.com | @romangraam