#هاید
#هاید_پارت_30
دوباره کنار گوشم گفت: خوب به اطراف کلبه نگاه کن..
با اینکه بهش اعتماد نداشتم .. ولی با حرفش نگاهم رو به اطراف دوختم.
خیلی خلوت و ساکت بود.
فشار دستشو روی دستم بیشتر کرد و گفت: با اون یکی چشمات نگاه کن.
نفس عمیق کشیدم و چشمام رو بستم .
با ول کردن دستم فهمیدم که حرارت بدنم بالا رفته و چشمام رو باز کردم..
با باز کردن چشمام ... کلی ادم سیاه پوش که از زمین فاصله داشتن رو دور تا دور کلبه دیدم.
با اینکه پاهاشون تکون نمیخورد ولی دور تا دور کلبه در حال گردش بودن.
مایا: اینا سایه هان... حالا حرفم رو باور میکنی؟
پلک زدم و رنگ چشمام به حالت اصلیش برگشت و سایه ها
ناپدید شدن.
دیگه نمی دیدمشون... من فقط یه اسم ازشون شنیده بودم.. نمیدونستم میتونم ببینمشون.
با قرار گرفتن دست مایا روی بازوم .. چشم از کلبه گرفتم و به مایا نگاه کردم.
راه افتاد و منم دنبال خودش کشوند.. اب دهنم رو قورت دادم و گفتم: باید اول رایکا رو پیدا کنم.
نگام کرد و گفت: فکر کنم بدونم کجان..
بدون هیچ حرفی دنبالش راه افتادم ... دیگه به راهی که میرفت اعتراضی نمیکردم.
با شنیدن صدای رایکا ... بیخیال مایا شدم و به سمت صدا دویدم..
با دیدن رایکا و هاوارد داخل یه تور که از یه درخت بزرگ اویزون بود خندم گرفت و سرجام وایسادم.
لبم رو به دندون گرفتم و بهشون نگاه کردم..هاوارد پایین بود و رایکا افتاده بود روش.
قیافه عصبی هاوارد واقعا دیدنی بود.. دماغ بزرگش از داخل سوراخای تور بیرون اومده بود و زیر لب داشت به جون رایکا غر میزد که از روش بلند شه.
مایا: اگه میخوای ... میتونم همونجا نگهشون دارم.
بهش نگاه کردم و با لبخند گفتم: شاید اگه .. تو یه شرایط دیگه بودیم.. میخواستم.
ولی الان وقت این کارا نیست.
رایکا: تو هم شنیدی؟؟
به خدا یه صدایی میاد... سلام کسی اونجاست؟؟
هاوارد: از اینجا خلاص شم میدونم باهات چیکار کنم رایکا..
رایکا: به من چه... مگه من انتخاب کردم تو اول بیفتی بعد من بیفتم روی تو.
هاوارد: اگه به حرفم گوش میدادی.. الان اینجا نبودیم.
اننقدر هم وول نخور.
romangram.com | @romangraam