#هاید
#هاید_پارت_29

با چشمای مشکی براقش نگام کرد و گفت: اون دوتا پسر که همراهت بودن کجان؟



_ تو...

از کی داری مارو نگاه میکنی ؟



کنارم وایساد و گفت: از وقتی که فرود اومدید تو حیاط خونم..



متعجب نگاش کردم و گفتم: خونت؟!



به اطراف نگاه کرد و گفت: چند نفرید؟؟؟



درخشش کلمه هاید روی دستم هی بیشتر میشد..دستم رو گذاشتم روش و گفتم: ببخشید ولی باید خیلی زود بچه ها و پیتر رو پیدا کنم.



همین ک گفتم پیتر دختره گوشاش تیز شد و با تعجب پرسید: اسم تو کارلاس؟!



متعجب تر از خودش نگاش کردم و گفتم: تو اسم منو از کجا میدونی؟



جلوم وایساد و گفت: اسم من مایا.. میدونم برای چی اینجایی..

پیتر گفته بود میایید.



_ تو پیتر رو از کجا میشناسی؟؟

اون اینجاست؟؟ حالش خوبه؟



مایا: آروم باش... اره حالش خوبه.

دنبالم بیا .. میبرمت پیشش.



سرمو تکون دادم و دنبالش راه افتادم... با پیچیدن از مسیر چپ وایسادم و گفتم: تو داری دروغ میگی.

پیتر تو کلبه اس... ولی تو داری از یه راه دیگه میری..



تیرکمون تو دستش رو انداخت پشتش و گفت: ببین وقت نداریم... به اندازه کافیی بهمون نزدیک شدن.. بزار برسیم.

بعدش برات توضیح میدم.



چند قدم عقب رفتم و گفتم: من با تو هیچ جا نمیام...

با تموم شدن حرفم شروع کردم به دویدن و رفتم سمت راست و راه کلبه رو پیدا کردم.

با دیدنش وایسادم و از دور بهش نگاه کردم.

امیدوارم رایکا و هاوارد اون تو باشن.

خواستم از بین بوته ها بیرون برم که با قرار گرفتن دستی جلوی دهنم به عقب کشیده شدم.



صدای اروم مایا رو کنار گوشم شنیدم: اگه میخوای خود کشی کنی... من راهای بهتری هم سراغ دارم..



دستام رو با دست دیگش از پشت گرفته بود و اجازه نمیداد حرکت کنم.

romangram.com | @romangraam