#هاید
#هاید_پارت_27



لبخند مرموزی زد و گفت: کاری نداره که ... یه نقشه میخوایم با یه هلیکوپتر.



_ هلیکوپتر؟؟



سرشو تکون داد و گفت: اره ..ولی خیلی دکمه داره .‌

قبلش باید کار باهاش رو یاد بگیریم.



دستم و کشیدم رو صورتم و گفتم: تو از کجا هلیکوپتر پیداکردی؟؟



رایکا: از حیاط...حیاطی که تو ضلع غربی.



_ چیی؟

اخ رایکاا... مگه قرار نشد اون ور نری؟



رایکا: ای بابا من که نرفتم ... فقط از اونجا رد میشدم .. چشمم خورد به اون هلی کوپتر .



_ اهان اتفاقی از اونجا رد میشدی؟



رایکا: پ ن پ .. من مثل تو فضولم.

اصلا میدونی ... انگار خود هلی کوپتر میخواست که من برم اونجا .. انگار که صدام میکرد.



راه افتادم سمت خونه و گفتم: اصلا بهش فکر هم نکن رایکا.. ما حتی بلد نیستیم باهاش کار کنیم ... حالا بدون اجازه برداشتنش بماند.



وارد خونه شدیم و تو سالن نشستیم ..



بعد از چند دقیقه هاوارد از پله ها پایین اومد و درحالی که میرفت بیرون گفت: نمیتونم منتظرتون بمونم .. چند دقیقه دیگه راه میفتم.



با رایکا به هم خیره شدیم و همزمان از جامون بلند شدیم و پشت سرش راه افتادیم ...

رفت سمت همون هلیکوپتری که رایکا راجبش بهم گفت.



سوارش شد و گفت: نمیاید؟



رایکا دوید سمتش و کنارش نشست .. آب دهنم رو با سرو صدا قورت دادم و رفتم سمتشون و سوار شدم.

احساس میکردم هاوارد داره حرف میزنه ...ولی چی میگفت نمی شنیدم.

رایکا برگشت سمتم و داد زد: هاوارد میگه...

اون کلبه دقیقا کجاست؟



_ توی اوگا....

حرفم رو خوردم و ادامه دادم: خب تو که بلدی چرا از من میپرسی... خودت بگو بهش.



romangram.com | @romangraam