#هاید
#هاید_پارت_23

رایکا: صبح بهش زنگ زدم... ولی در دسترس نبود.



گوشیش رو در اورد و گفت: بزار دوباره بهش زنگ بزنم..

گذاشت رو بلند گو کنارم نشست.

دوباره در دسترس نبود.



رایکا: شماره دیگه ای ازش نداری؟



از جیبم گوشیم رو در اوردم و گفتم: من خیلی وقته از گوشیم استفاده نکردم.

شاید به من زنگ زده باشه...

گوشی رو روشن کردم و کنار رایکا نشستم.

انتن پر شد و بعد چند دقیقه برام پیام اومد

بازش کردم و به اسم عمو روی پیام صوتی خیره شدم و پلی کردم.

" کوبیانا کارا "

با ابروهای گره خورده به صفحه گوشیم نگاه کردم و گفتم: این چیه دیگه؟ کوبیا چیچی...



دوباره پیام صوتی رو پلی کردم و بارها و بارها بهش گوش دادیم.

رایکا هیچ حرفی نمیزد انگار داشت به چیزی فکر میکرد.

چند بار صداش کردم ولی چیزی نگفت..

یهو بشکن زد و گفت: فهمیدم.. کوبیانا کارا



_ افرین باهوش ... اینو که خودمم فهمیدم.



سرش رو تکون داد و گفت: نهه... کوبیانا کارا.‌.. اسم یه کلبه اس تو اوگاندا که عمو و پدر ساختن تا بهمون اموزش بدن.



_ درسته ... یادمه سر اسمش کلی گریه کردی ..چون میخواستن اسم منو رو کلبمون بزارن... ولی اخر ترکیب اسممون رو گذاشتن روش " کارا "



رایکا: چرا عمو باید اسم اونجارو بهمون بگه .



سرمو تکون دادم و گفتم: نمیدونم ... شاید میخواد که بریم اونجا؟





رایکا: خب میتونست بهمون واضح تر بگه که بریم اونجا.

ولی فقط اسمش رو گفته... این عجیب نیست؟



_ چرا ‌.. عجیبه.



رایکا از رو تخت بلند شد و گفت: خب دیگه ... من تا همینجا میتونستم کمکت کنم..



چپ چپ نگاش کردم و گفتم: مسخره بازی در نیار ... باید بفهمیم جریان کوبیانا کارا چیه؟



romangram.com | @romangraam