#هاید
#هاید_پارت_21

در باز شد و دوتا مرد با ظاهر معمولی در حالی که چمدون به دست داشتن وارد اتاق شدن، یکیشون بهم نگاه کرد و گفت: لباساتون رو اوردیم خانم.



با لبخند ازشون تشکر کردم و بعد از رفتنشون رفتم سمت چمدون ها.



تا جایی که یادمه دوتا چمدون شد لباسام... ولی الان سه تا!



بازشون کردم و محتوای داخلش و دیدم.

با دیدن لباس های رنگ روشن ... چشمام گرد شد.



لباسارو یکی یکی در اوردم و بهشون نگاه کردم.. چشمم افتاد به لباسی که هاوارد تو هتل برام انتخاب کرده بود.



ابروهام تو هم گره خورد و با فک منقبض شده به لباس تو دستم زل زدم...

یهو لباس تو دستم شعله ور شد و اتیش گرفت.



به خودم اومدم و لباس رو روی زمین رها کردم... هنوز داشت میسوخت.

با پام چند بار روش ضربه زدم ولی فایده نداشت.

با دیدن پارچ آب کنار تختم خیز برداشتم سمتش و اب داخلش رو روی لباس خالی کرم.



نفس راحت کشیدم و همونجا رو زمین نشستم و به تیکه پارچه هایی که از لباس باقی مونده بود زل زدم.

اگه انگشتر و داشتم این اتفاق نمیفتاد.. انگشترانمون .. باعث میشه بتونیم حتی تو عصبانیت هم خودمون رو کنترل کنیم.

ولی الان بدون اون... واقعا نمیدونم چطوری میخوام خودم رو کنترل کنم.



دوباره در با شتاب باز شد و همزمان باهاش شیرجه زدم رو لبلس سوخته و به رایکا نگاه کردم.



عاقل اندرصفیه نگام کرد و گفت: چیکار میکنی؟!

از رو لباس بلند شدم و گفتم: میمیری در بزنی؟

به لباس سوخته رو زمین نگاه کرد و گفت: میبینم که من نبودم شیطونی کردی؟



به تخت تکیه دادم و گفتم: برای سرگرمی نبود.. عصبی بودم.



درو بست و به دستم اشاره کرد و گفت: هنوز پیداش نکردی؟



_ نه.. بدون اون نمیتونم خودم رو کنترل کنم.



کنارم نشست و گفت: ما هیچوقت انگشترامون رو در نیاوردیم.

حتما از دستت افتاده... نگران نباش همینجاهاست .

بالاخره پیداش میکنی‌.



از رو زمین بلندشدم و چمدونم رو بردم سمت کمد و گفتم: کارت رو بگو...



از رو زمین بلند شد و رفت سمت تخت و درحالی که روش دراز میکشید گفت: اخه شرابی هم شد رنگ..

romangram.com | @romangraam