#هاید
#هاید_پارت_20


رفتم سمت دومین اتاق از سمت راست و درش رو باز کردم.

یه اتاق بزرگ با وسایل های قدیمی و قیمتی بود ..

واردش شدم و در رو بستم.

برای خودش یه خونه ای بود.



دستم رو روی پتویی که از جنس ابریشم بود کشیدم و رفتم سمت پنجره.

به حیاط نگاه کردم ... انقدر بزرگ بود که انتهاش رو نمیدیدم.

در با شدت باز شد و رایکا بین چهار چوب در ظاهر شد و گفت: بیا میخوام یه چیزی نشونت بدم



دنبالش راه افتادم و از پله ها بالا رفتیم و وارد یکی از اتاقای سمت چپ شد و پرده بزرگ رو سنگینش رو کنار زد.

با دیدن رنگ آبی دریا .. به پنجره نزدیک تر شدم و گفتم: لاریسا بخواد هم نمیتونه اینجا پیدامون کنه.



رایکا رو تخت ولو شد و گفت: من اتاقمو انتخاب کردم.

با اینکه رنگش ابی نیست ... ولی منظرش رو دوس دارم.



کنارش نشستم و گفتم: انگار انقدرا هم سخت نیست که از نیرومون استفاده نکنیم..



رایکا کلافه هوفی کشید و گفت: واای نگوو... به زور خودم رو کنترل کردم.

هر چند بعضی جاها یکم ازش استفاده کردم..



داد زدم: چی؟ کجاا؟؟ اوووف رایکا .. چیکار کردی؟



بلند شد و گفت: جوش نیارر... کاری که باعث شه تو دردسر بیفتیم انجام ندادم.

فقط کمی با بلورای برفیم بازی کردم.



از جام بلند شدم و گفتم: تو اخر مارو به کشتن میدی.



از اتاقش رفتم بیرون و اتاقای دیگه رو نگاه کردم ... تو همون طبقه یه اتاق و انتخاب کردم تا به رایکا نزدیک باشم و مواظبش باشم.



روی تختم نشستم و به دستم نگاه کردم.

اخرین بار تو خونه وقتی که از وان بیرون اومدم دیدمش.

ولی مطمئنم بعدش هم دستم بود... اووف عادت ندارم به جای خالیش تو انگشتم.



نفس عمیق کشیدم و چشم از دستم برداشتم و به دکور اتاق نگاه کردم.



تمام وسایلاش مثل بقیه اتاق ها بود، تنها فرقش تو رنگ بود.

رنگ پتوی روی تخت شرابی رنگ بود و کمدا هم رنگ سفید داشتن... رنگ پرده هم ترکیبی از همین دورنگ بود.



با صدای در چشم از پرده اتاق گرفتم و گفتم: بیا داخل.




romangram.com | @romangraam