#هاید
#هاید_پارت_2


اینجا اتاق کیه؟

نکنه برای منه؟

اصلا من پسرم یا دختر؟!

دستام رو گرفتم جلوم و بهشون نگاه کردم... ظریف با انگشتای کشیده .. و یه انگشتر طلایی رنگ که شکل یه جور شعله آتش بود ..

دستم رو چرخوندم...

تو فکر این بودم ک عادیه ک یهو یه نوشته روی مچم ظاهر شد ... هاید!؟

برای اطمینان چشمام رو مالیدم دوباره به مچم نگاه کردم بازم ظاهر شد هنوزم اونجا بود با دست دیگم عین دیوونه ها افتادم به جونش که پاکش کنم ولی فایده نداشت...

با کلافگی دستام رو گزاشتم روی سرم و فشار دادم سرم داشت میترکید

می‌چرخیدم دور خودم یه لحظه چشمم افتاد تو همون آینه مربعی،

رفتم سمت آینه و به خودم نگاه کردم ...

دستم رو بردم سمت صورتم و روی صورتم کشیدم.

من یه دخترم.. با موهای طلایی و چشمای قرمز..!!

کلافه بودم از اینکه هیچی یادم نمی اومد .

از نوشته روی دستم، از ذوب شده دستگیره، از قرمز بودن چشمام که عین گلوله آتیش بود و کلا از همه چی کلافه بودم.

دویدم سمت در اتاق و بازش کردم و رفتم بیرون...

به پسری که روی یه صندلی چوبی نشسته بود و درحال ساختن یه پازل آبی رنگ بود خیره شدم...



برگشت سمتم و گفت: اه .. چرا همیشه سر هزار و دومین تیکه به هوش میای؟

دوباره به پازلش چشم دوخت و گفت: تا من این پازل رو کامل میکنم ازت خواهش میکنم به چیزی دست نزن..



رفتم سمتش و دستش رو گرفتم و بلندش کردم.. با برخورد دستم به بازوش، صدای جلز و ولز بدی بلند شد

و با وحشت ازم جدا شد و دست دیگش رو گذاشت رو بازوش و با نگرانی گفت: تو چه مرگته ؟



به دستام نگاه کردم و بعد سرم رو گرفتم بالا و به چشمای آبی رنگ پسره چشم دوختم و گفتم: اینجا چه خبره؟

چه اتفاقی داره برام میفته؟



یه قدم اومد جلو گفت: چشمات...!

حتی نیروت رو هم یادت نمیاد؟



متعجب پرسیدم: چی؟؟



عقب عقب رفت و گفت: چطور ممکنه..‌ همیشه نیروت رو یادت بود.

یه چیزی عوض شده .‌‌..

برگشت و رفت سمت کتاب های نامرتب داخل قفسه و بدون اینکه نگام کنه گفت: لطفا نشین اونجا...

از صندلی کناریم فاصله گرفتم و رفتم سمت میز و یه تیکه از پازل رو برداشتم که گفت: و به چیزی هم دست نزن..



همزمان با حرفش تیکه پازل تو دستم اتیش گرفت ‌...

سریع ولش کردم و با وحشت رفتم عقب و خوردم به میز...

همزمان با قرار گرفتن دستم روی میز چوبی .. میز هم شعله ور شد و شروع به سوختن کرد..

قفسه سینم از ترس بالا پایین میشد ..


romangram.com | @romangraam