#هاید
#هاید_پارت_18




نیشگونش گرفتم که خودش رو کشید کنار و گفت: چته؟



دوباره بهش نزدیک شدم با چشم و ابرو هاوارد و نشون دادم و گفتم: حواست به حرفات باشه...



به هاوارد نگاه کرد و خیلی ضایع لبخند زد و جلو تر از هممون رفت سمت ورودی...

مردی مسن با موهای جو گندمی جلوش رو گرفت و گفت: آقای محترم رزرو داشتید؟ اسمتون لطفا؟



رایکا سرش رو برگردوند و متعجب به هاوارد نگاه کرد تو همون لحظه مردی ک جلوی در وایساده بود اومد سمت هاوارد و گفت:خیلی خوش اومدین جناب رئیس



جناب رئیس ؟؟!



جا خورده بودم ک یهو هاوارد از کنارم رد شد و گفت: سلام اقای مَدیسون .. با منن.



اقای مَدیسون : خیلی عذر میخوام بفرمایید..



رایکا سینش و داد جلو و صداش و صاف کرد و با ژست خاصی گفت: عیبی نداره ..



و باز از هممون زود تر رفت داخل.. پشت سرش وارد شدیم ..



رایکا وایساده بود و هاج و واج به اطراف نگاه می‌کرد ..

هاوارد به سمت چپش حرکت کرد و گفت: دنبالم بیایید.



از پله های شیشه ایی که گوشه رستوران بود بالا رفت .

رفت سمت میز چهار نفره ایی که روبه دریاچه خیلی زیبایی بود و صندلی و کشید عقب و بهم نگاه کرد.

ابروهام با حرکتش بالا رفت .



رایکا رفت سمت صندلی و روش نشست و گفت: از اولم میدونستم .. چشم آبیا جنتلمنن.



هاوارد با لبخند چشم ازش برداشت و صندلی کنارش رو کشید عقب و دوباره بهم نگاه کرد..

رفتم سمت صندلی و زیر لب ازش تشکر کردم و نشستم.

برخوردش خیلی با برخورد اولیش فرق داشت.



رایکا خیز برداشت سمت منو و بازش کرد و به اسم غذا ها خیره شد.



آروم ازش پرسیدم : رایکا.. تو انگشترم رو ندیدی؟



درحالی که به منو تو دستش زل زده بود گفت: بروسکتا.... نه.



_ رایکا، با تو بودما..


romangram.com | @romangraam