#هاید
#هاید_پارت_16




دیگه داشتت عصبیم میکرد... از رو مبل بلند شدم و گفتم: درسته قراره یه مدت پیش تو بمونیم و مراقبمون باشی‌‌...

ولی دلیل نمیشه تو کارامون هم دخالت کنی..



یه تای ابروش رو بالا انداخت و همونطور که دستش زیر چونش بود بهم خیره شد ..

با صدای در نگاهش رو ازم گرفت و رفت سمت در ..

در رو باز کرد و چندنفر همراه با کلی لباس و کفش و حتی جواهرات وارد اتاق شدن..



اومد کنارم و همونطور که دستاش رو میزاشت تو جیبش به دیوار تکیه داد و گفت: برای این گفتم نه.



رایکا درحالی که سوت میزد رفت سمت لباس های پسرونه و بهشون نگاه کرد و گفت: میخواام همشون رو امتحان کنم..



به هاوارد که با یه لبخند محو به حرکات رایکا نگاه میکرد نگاه کردم و رفتم سمت لباسای دخترونه ...

همه مدل لباس برای هر زمان و مکانی بینشون بود .

لباسی که زرشکی رنگ بود و برداشتم و بهش نگاه کردم ..

با قرار گرفتن شخصی کنارم چشم از لباس برداشتم و بهش نگاه کردم ...هاوارد بود!

به لباسای دخترونه زل زده بود!

یه نیم تنه سفید که روش یه کت کوتاه کرمی رنگ بود رو از لباس ها جدا کرد و گرفت جلوم و با چشمایی ریز شده به من و لباس تو دستش نگاه میکرد.!

هاوارد: اره .. این خوبه .

لباس رو داد دستم و ادامه داد: این رنگی بیشتر بهت میاد... سعی کن رنگای روشن برداری.



منتظر عکس العملم نشد و رفت سمت رایکا و مشغول نگاه کردن لباسای اون شد

لباسی که هاوارد بهم داد و بین بقیه لباسا اویزون کردم و هرچی رنگ تیره بود برداشتم.

البته بینشون دو سه تا هم رنگ روشن بود که عجیب چشمم رو گرفته بود.

دوساعتی درگیر انتخاب لباس ها شدیم .. البته رایکا با بچه بازیاش باعث طولانی تر شدن زمان شد.

یکی از لباس ها که رنگش سبز لجنی بود رو با یه شلوار مشکی برداشتم و رفتم تو اتاق هاوارد.

هیچ دری نداشت .. فقط و فقط شیشه بود.

پرده اتاق رو باز کردم و لباسام رو عوض کردم ..

مشغول تا کردن استین لباسم شدم.. بادیدن دستم ابروهام رفت تو هم.

انگشترم نبود!

بیخیال استینم شدم و به زمین نگاه کردم.

لباسای که در اورده بودم و برداشتم و تکون دادم ... مطمئنم دستم بود.

بین لباسا نبود .. نشستم رو زمین و زیر کمد اتاق رو نگاه کردم .. شاید موقع پوشیدن لباس از دستم افتاده .

اونجا هم نبود ، برگشتم و زیر تخت و نگاه کردم .. انگار چیزی اون زیر برق میزد .

جلو تر رفتم و کاملا دست راستمو قسمتی از سرم زیر تخت بود .. دستمو دراز کردم و برش داشتم..

با دیدن یه نگین کوچیک پکر شدم و با قیافه اویزون نگاش کردم .



هاوارد: دنبال چی میگردی؟



با صدای هاوارد سرم و بلند کردم که محکم خورد به تخت و قیافم جمع شد.


romangram.com | @romangraam