#هاید
#هاید_پارت_13

رو به پیتر ادامه دادم: عمو بهتره شما هم چند روزی اینورا افتابی نشید..



سرش رو تکون داد و گفت: مراقب خودتون باشید.. و بهم دیگه صدمه نزنید.



بغلش کردیم و از خونه زدیم بیرون ..

سوار اولین ماشینی که برامون وایساد شدیم و رفتیم فرودگاه.

دویدیم داخل و به تابلو پرواز نگاه کردیم تایم پروازمون رسیده بود ..

با عجله سمت گیت پرواز که داشت بسته میشد رفتیم..

به زور خودمون رو رسوندیم و رو صندلیامون نشستیم ..

نفس راحت کشیدم و به بیرون نگاه کردم .



رایکا: دیگه نمیدرخشه..



برگشتم سمتش و به کلمه هاید روی مچش خیره شدم ...



_ نگران پیترم..اگه به خاطر ما بلایی سرش بیاد چی؟



رایکا: نگران نباش ... اون بلده از خودش محافظت کنه.



نگاهم رو ازش گرفتم و دوباره به بیرون خیره شدم ..

با صدای رایکا چشمام رو باز کردم و درحالی که به بدنم کش و قوس میدادم گفتم: چیشده؟



رایکا: خانم خوش خواب .. رسیدیم .

تا جایی که یادمه قرار بود من بخوابم نه تو.



از رو صندلیم بلند شدم و به اطراف نگاه کردم .. تقریبا همه پیاده شده بودن ..

همراه رایکا از هواپیما خارج شدیم .

تنها کسایی بودیم که هیچ وسیله ای همراهمون نبود .



رایکا به اطراف نگاه کرد و گفت: خب الان .. باید از کدوم سمت بریم؟



کاغذی که موقع بغل کردن پیتر تو جیبم گذاشت رو در اوردم و بهش نگاهی انداختم ..

گرفتمش سمت رایکا و گفتم: فکر کنم این ادرس خونشه ..

به اطراف نگاه کردم و ادامه دادم: فقط باید به یکی نشونش بدیم و بپرسیم..



رایکا رفت سمت تاکسی هایی که جلوی فرودگاه بودن و کاغذ رو به راننده یکیشون نشون داد و بهم اشاره کرد که برم پیشش..

سوار تاکسی شدیم و راه افتاد..

رایکا با ذوق شیشه رو داد پایین و به بیرون نگاه کرد و گفت: از الان بگم .. نمیتونی من و تو خونه نگه داری



به بیرون خیره شدم،خیلی زیبا بود و پر جمعیت ... شاید هم من اینطور حس میکردم .. چون خیلی وقته که این همه ادم رو یه جا ندیده بودم.

با وایسادن ماشین سرم رو از شیشه جدا کردم و بعد از پرداخت کرایه پیاده شدیم .

romangram.com | @romangraam