#هاید
#هاید_پارت_12


رایکا: رنگشون ... داره تغییر میکنه .



چند بار پشت هم پلک زدم و از جام با شتاب بلند شدم و رفتم سمت آینه و به خودم نگاه کردم..



با دیدن چشمای عسلیم .. لبخند زدم‌.

میترسیدم هیچوقت رنگ اصلیش برنگرده ...



......................



از خواب بیدار شدم و اولین چیزی که دیدم انگشتای پای رایکا بود ..

با قیافه جمع شده پرتش کردم پایین و گفتم: اه رایکاا... یه بارم که شده درست بخواب.

بی توجه به حرفم خمیازه کشید و درحالی که پخش زمین شده بود خوابید.

با خمیازش ناخودآگاه منم خمیازه کشیدم و چشم ازش گرفتم ..



پیتر: کارلا ...



به پیتر که داشت میومد سمتم نگاهی انداختم و گفتم: ببخشید ما .. دیشب همینجا خوابمون برد.

لبخند مهربونی زد و گفت: اشکالی نداره ..‌ فقط رایکارو بیدار کن .. باید هر چه زودتر برید.



سرم رو تکون دادم و برگشتم سمت رایکا .. با کلی بدبختی بیدارش کردم.

هرچند هنوز هم کامل بیدار نشده بود و چند دقیقه یه بار خمیازه می‌کشید .



رایکا: میشه یه ساعت دیگه بریم ...



_ نه .. پروازمون برای الانه .. بزار بریم سوار شیم.. اونجا بخواب.



اروم زیر لب گفت: حیف که ریسک کشتنت بالاس وگرنه میکشتمت و یه دل سیر میخوابیدم...



چپ چپ نگاش کردم و خواستم جوابش رو بدم که حرف پیتر مانع شد..



پیتر: دستاتون..



همزمان با رایکا به مچمون نگاه کردیم ...

کلمه هاید رو دستمون درخشان شده بود و برای هرکدوممون به رنگ نیرومون در اومده بود..



پیتر : این به چه معنیه؟



رایکا بهت زده گفت: سایه ها دارن نزدیک میشن..



دویدم سمت در و گفتم: باید هر چه زود تر از اینجا بریم...


romangram.com | @romangraam