#هوای_تو
#هوای_تو_پارت_94


در حالي كه سعي مي كنم ارام راه بروم و نفسهايم را مرتب كنم مي گويم:





- شبا زياد نمي تونم سرپا وايستم.خيلي زودخسته ميشم..نمي دونم مي تونم هفته بعد كارو تحويل بدم يا نه؟

صداي زنگ پيامكش را كه مي شنود ..گوشيش را از جيبش در مي اورد و از كلاس خارج مي شويم و مي گويد:

- مي خواي بيام كمكت؟

غم عالم به جانم چنگ مي اندازد و با حسرت مي گويم:

- نه

- حاجي دستور فرمودند..با دوستان گل گلاب معاشرت نفرماييد؟

نيم نگاهي به او مي اندازم..سرش در صفحه گوشيش گم شده است ..بس كه به ان نگاه مي كند و دكمه هايش را فشار مي دهد

- تا اخر هفته اگه تونستم كه مي كشم اگه نه كه مجبورم از كسي كمك بگيرم..

- دستت درد نكنه ديگه.. من كشكم..يا كاه گل؟

- نه بابا..يكي كه مطمئن كارو تحويلم بده...ديگه فقط مي خوام مدرك رو بگيرم..مهم نيست كه از كار سر در بيارم يا نه

- حالا چرا انقدر نفس نفس مي زني ؟

- دست خودم نيست..هر كاري كه مي كنم نميشه.. همش نفس مي زنم..خودمم خسته شدم

- خوشبحالت شكمم كه نداري..اگه باهم نرفته بوديم سونو ..كه فكر مي كردم اصلا بچه اي در كار نيست

- اي بابا شكمو نمي بيني اين هوا اومده جلو..منتها اين پالتو نمي ذاره كه كسي متوجه شه

- تو خونه از اون پله ها چطور مياي بالاو پايين؟

سرم را با ناراحتي تكاني مي دهم و مي گويم:

- سعي مي كنم روزي يكي دو بار بيشتر پايين نيام ..خدا خيرش بده زينبو... بازم اون..بيشتر غذامو مياره بالا

- خسته اي يا بريم يه مانتوي بزرگتر برات بگيريم؟

- خدا رو شكر دو ماه ديگه تموم ميشه ..نه بريم..فكر نمي كنم برم خونه ديگه بتونم قبل از كلاس بعدي بيام

ناگهان با اخم جلويم مي ايستد و مانع حركتم مي شود..با تعجب نگاهش مي كنم كه گلايه اش را اغاز مي كند:





- چت شده مهناز ؟نه ديگه زنگ مي زني ..نه عين ادم با من مياي بيرون..فقط براي كلاسا مي ري و مياي ..بيشتر وقتام كه جواب تلفنمو نمي دي ؟تو اون خونه چي شده كه ديگه نمي خواي ازش در بيايي؟

romangram.com | @romangraam