#هوای_تو
#هوای_تو_پارت_93


انگشت اشاره اش را نزديك لبانم مي گيرد و با تهديد مي گويد:

- مهناز نذار بشه سومين بار ...هر چيم كه امروز شنيدي از سر بي ادبي خودت بوده ...منم به همون اندازه كه لايقش بودي ..جوابتو دادم ..خودت خواستي ..پس روتو كم كن





با ناباوري نگاهش مي كنم ..اخمو شده است... قدمي به عقب مي رود و روي پاشنه پاي چپش مي چرخد و با گامهاي بلند از عمارت خارج مي شود و من چون هميشه در اثر كم اوردن.... اشكانم جاري مي شوند و مي فهم او هم زبان مقابله كردن را خوب بلد است..درست به اندازه به اتش كشيدن جان و عزت و غرورم.





فصل يازدهم:





- بچه ها هفته بعد نمونه كاراتونو بياريد .بهتره كاراتون تموم شده باشن .مشكلي هم داشتيد من هستم ...اگرم نبود از اقاي نصرتي بپرسيد..حتما كمكتون مي كنن..





با برخاستن استاد ..كيف و وسايلم را برمي دارم و پالتويم را بيشتر جلو مي كشم..شكمم بالا امده است..اما نه انقدر كه نتوانم مخفيش كنم...زمستان و خريد پالتويي نسبتا گشاد مانع از جلب توجه ها مي شود..دوست ندارم كسي بيرون از خانه متوجه بارداريم شود..بخصوص كه ديگر همسري ندارم..مردم در هر صورت حرف مي زنند..چه بهتر كه وادار به سكوتشان كنم





غزل كه از ابتداي كلاس مشغول رد و بدل كردن پيامهاي كوتاه با يكي از دوستانش است ..دست از كار مي كشد و بر مي خيزد

- اين دوستت.... دختره يا پسر كه دست از سرش بر نمي داري؟

كوله اش را روي دوشش جا به جا مي كند و با دو دست چتري هايش را حالتي مي دهد و مي گويد:

- تو رو سَننه

- بريم يه ابميوه خنك بخوريم؟

- تو اين سرما؟

- تشنمه.. خيلي

- اين خواهر زاده منم خوره اي بوده و خودمون خبر نداشتيم...از نقشه چه خبر؟





romangram.com | @romangraam