#هوای_تو
#هوای_تو_پارت_92
تلافي تمام حرفهايم را چقدر تميز تلافي مي كند...
- براي برادرزاده امم از هر جايي خريد نكن...به هر حال ما كه چيزي نداريم... داريم و نداريم... همه داريم از روي مال حاجي ..حال مي كنيم ...پس از روي همون مال حاجي براي برادر زاده ام درست خرج كن..يه چيز كه در شانش باشه ...در شان حاجي و مالش
حال مطمئنم كه تغيير رنگ صورتمان جايش را عوض كرده ...من تيره و گرفته او شاد و سرزنده
- اسم اون دوستت چي بود.؟.اُ اصلا ولش كن ..فقط مي خواستم بگم...از اونم خوشم نمياد ..سعي كن كمتر باهاش بگردي ...يعني جلوي چشماي من يكي نباشه
چشمانم پر از اشك مي شود..اما او اهميتي نمي دهد و سرد مي گويد:
- چي شد؟تا حالا كه خوب رجز مي خوندي ...؟مال حاجي رو خوب تو سرم مي كوبندي؟...چرا ساكت شدي؟
نمي دانم چه به او بگويم ..اما او خوب مي دانم چطور دلم را به اتش بكشد:
- مهناز امروز به خاطر تو..از وقت و كارم زدم..به خاطر تو..تو روي خانواده مادر وايستادم..به خاطر تو يه قرار مهممو از دست دادم ..اما تو چيكار كردي ؟
راست رفتي وچپ رفتي حرفاي چرت زدي ..هي مال حاجي كردي ..ثروت حاجي كردي و همه رو كوبيدي تو سرم
نفسش را بيرون مي دهد و به سمتم مي ايد ... .ميخ زمين شده ام كه انقدر نزديكم مي شود كه گرماي وجودش را هم مي توانم حس كنم ...سرش را نزديك صورتم مي اورد و لبهايش را به گوشم مي رساند...
- خيلي دلم مي خواد يه چيزي رو بهت بگم ...يه چيزي كه بعد از اون مي خوام ببينم چي رو مي خواي به واسطش تو سرم بكوبوني ...اما الان نمي تونم بگم..بايد به وقتش بگم...يه نصيحتم مي كنم اويزه گوشت كن ..با اين بار شد دو بار... كه هر چي از دهنت در اومد بهم گفتي ..سومين بار انقدر اقامنشانه رفتار نمي كنم..پس...مثل دختراي خوب بشين و بچه اتو بزرگ كن و تو كاراي كه به تو مربوط نيست دخالت نكن
چانه ام مي لرزد از اين همه بي ادبيش ..لبانم را بهم مي فشرم و با نفرت مي گويم:
- من مادرت نيستم كه
romangram.com | @romangraam