#هوای_تو
#هوای_تو_پارت_79
با باز شدن در و حضور زينب با سيني در دستش كمي در جايم نيم خيز مي شوم
سيني را روي ميز مي گذارد و پرده ها را كنار مي كشد..نور اذيتم مي كند ...سرمم را نيمه هاي شب كسي از دستم در اورده است بدنم كوفته است كه زينب مي گويد:
- دوش مي گيريد؟
حرفي نمي زنم از روي تخت بر مي خيزم دستم را روي پيشاني مي گذارم و به سمت حمام مي روم
- مي خوايد حمومو براتون اماده كنم؟
- كاري نمي خواد بكني..فقط از اتاق برو بيرون
ناراحت مي شود..انتظار چنين برخوردي را اول صبح از من ندارد ...با اين وجود مي گويد:
- چشم خانوم..پس اگه كارم داشتيد صدام كنيد
سرم را تكاني مي دهم و وراد حمام ميشوم...هر دو شير اب سرد و گرم را باز مي كنم...نمي دانم چه احساسي است ..بي تفاوتي يا سر درگمي ؟..هر چه هست نمي خواهد كه من به گذشته و حرفهاي ديروز فكر كنم
لبه وان مي نشينم اب در حال پر شدن است ..دستم را در اب جمع شده كف وان فرو مي برم...ولرم است..اب گرم را بيشتر باز مي كنم...و دوباره در اب دستي تكان مي دهم .
گره روسريم را باز مي كنم .روسري از سرم ليز مي خورد ...حتي يك نفر هم به فكرش نرسيده بود كه شايد اگر اين روسري را از سرم بردارد بهتر نفس خواهم كشيد ...
ارام از اولين دگمه شروع به باز كردن پيرهنم مي كنم اب تا نيمه پر شده است حوصله ام سر مي رود و دگمه ها را رها مي كنم و مي ايستم .
با به ياد اوري قامت پارسا ..و از اينكه شايد روزي در كنارم باشد چشمانم را مي بندم ..و
اول پاي چپ و سپس پاي راستم را درون وان مي گذارم و با همان لباسها ارام مي نشينم...پاهايم را صاف مي كنم و رفته رفته خودم را درون اب مي كشم ...حالا جز سر و گردنم ..تمام بدنم در اب است
اب باشدت از شير ها خارج مي شود ... ابهاي اضافه اي هم از لبه هاي وان سرازير مي شوند..لبخندي بي جهت بر لبانم نقش مي بندد و سرم را در يك لحظه درون اب مي برم ..كف وان دراز كشيده و چشمانم را بسته ام
دستانم را روي سينه مي گذارم و ...به زور چشمانم را باز مي كنم...و به رقص موهاي مواجم در اب خيره مي شوم ..همچنين به حبابهاي كوچيكي كه از ميان لبان تا به سطح اب پيش مي روند...
romangram.com | @romangraam