#هوای_تو
#هوای_تو_پارت_63
- حرف نباشه تو هيچي حاليت نيست..من اينده انديشي مي كنم
هر دو چشم از مانيتور بر نمي داريم...فكر مي كنم هيجاني كه اينجا دارم در زمان اعلام نتايج كنكور نداشته ام.اصلا اين يك عالم ديگر است...قابل تعريف كردن نيست
دكتر مي خندد..هر دو به لبانش چشم دوخته ايم
-خوب ..ماشالله همه چش كه سالمه...
- اون كه معلومه..بريد سر اصل مطلب
اين دختر نه ابرو سرش مي شود نه حيا....
- مبارك باشه پسره
با فهميدنش حس و حال عجيبي پيدا مي كنم..دلم مي خواهد گريه كنم..اما خو دداري مي كنم
غزل كه هنوز شوك زده است رو به من مي گويد:
-هر چي تو عمر 25 ساله ام از خدا خواستم نداد كه نداد ..جز ايني كه براي ديگري خواستم ..مصبتو شكر خدا...عاشقتم
و بلند مي زند زير خنده و صورتم را غرق بوسه مي كند ...دكتر به عقلش شك كرده اما او هم به كار و كردارش مي خند...و بعد صداي قلب كودك را مي گذارد ...
غزل انقدر ذوق مي كند كه حد ندارد
-پدر سوخته صداي قلبش مثل تانكره كه هي قلوپ قلوپ مي كنه.
ببخشيد خانوم دكتري يه سي دي هم از فعاليتهاي جهش يافته اش در اختيار ننه اش قرار مي ديد كه اگه بعدها ديد بفهمه چي تحويل اجتماع داده ...شرمنده صداي ضربان قلب يادتون نره
شادي غزل تمامي ندارد....ابرويم را كه حسابي در مطب برده است ..كافيش نيست ..كه ماشين را جلوي اولين مغازه سيسموني نگه مي دارد و مي گويد:
- واي مهناز پسره پسره پسر.....
با مشتش ارام به شانه ام مي زند و مي گويد:
-ديوونه ذوق كن..پسره ....يه دست لباس خلباني خودم براش مي گيرم...تفنگ و هفت تيرشم با من...جهنم و ضرر..پستونك و شيشه شير و يه بسته پوشك ننه بي بيشم با من...
- ننه بي بي رو ديگه از كجات در اوردي؟
بلند مي زند زير خنده و مي گويد:
romangram.com | @romangraam