#هوای_تو
#هوای_تو_پارت_62


- مامان مهناز چند ماهته؟

- اين كه پرسيدن نداره.. هزار بار ازم پرسيدي..فكر كنم 4 و نيم شده باشم...





يك نگاه به من و يك نگاه به شكمم مي اندازد و جدي تر از قبل مي گويد:

-تو چرا اصلا شكم نداري؟

-دارم بابا فقط لباس مي پوشم ..زياد ديده نميشه...

- بيشعوره ديوونه تو 4و نيم ماهته..انوقت نرفتي سونو؟

- خجسته جونم..... نه... نرفتم ...خوب كه چي ؟

- خوب كه اينكه تو با من مياي بريم سونو تا من مادر مرده بفهم..بلاخره داماد دارميشم ييا عروس دار

- مگه جنسيتش الان معلوم مشه؟

در خيالات شاد و شيرينش به سوالم جوابي نمي دهد و مي گويد:

- دعا كن كره خر پسر باشه...انوقت خودم تو 15 سالگي زنش مي دم..خرج عروسيشم با من

بعد از مدتها از خنده ريسه رفته ام :

- چرا باتو؟

- چون قرار داماد خودم بشه

و ديگر معطل نمي كند ..چنان ذوق زده است گويي او باردار است و بيتاب فهميدن

********

بعد از نيم ساعتي كه نو بت به ما مي رسد با هزار زبان ريختن و شيرين زباني همراه من وارد اتاق مي شود.... دكتر كه از ديدنش مي خواهد لب به اعتراض بگشاد مي گويد:

- من خاله اشم.. دلتون مياد دست و پا زدن اين نيم مثقال بچه رو نبينم..چهار ماه داريم شب و روز خانوادگي باهاش زندگي مي كنيم ...

-خانوم ورود همراه قدغنه

- تو رخدا يه امروز دلمونو شاد كن ...

اين زبان ريختن ها بلاخره جواب مي دهد ...ذوق شوقش من را هم بي تاب مي كند...

- جون مادرت پسر باشيا

با خنده مي گويم:

- دختر كه بهتره ديوونه

romangram.com | @romangraam