#هوای_تو
#هوای_تو_پارت_58




انقدر خسته هستم كه هيچ صدايي را نمي شنوم...فكر مي كنم ساعت از نيمه شب گذشته است كه با احساس ضعف شديدي چشمانم را از هم مي گشايم....

همونطور كه با لباسها رو تخت افتاده بودم ..هنوز هم همونطو ..با همان لباسها هستم..درست فهميده ام ..كسي حتي به سراغم هم نيامده...چشمانم را در اتاق مي چرخانم...كمي خواب الودم اما ضعف دارم...

بلند مي شوم كه با ديدن چكمه ها كه هنوز پايم هستند دوباره لبه تخت مي نشينم و هر كدام را با دو دست به سختي از پايم بيرون مي كشم و هر كدام را به گوشه اي مي اندازم و با پاي برهنه از اتاق خارج مي شوم و پارچين پاورچين ارام از پله ها پايين مي ايم..

همه جا مرتب است ..به سمت اشپزخانه مي روم ..هيچ اثري از ميهماني ديشب نمانده است..در يخچال را مي كشايد....انگار همه چيز هست و چيزي نيست...تمام طبقات را نگاه مي كنم ...نا اميد در يخچال را مي بندم و تكه اي نان بر مي دارم ارام ارام مزه مزه اش مي كنم..دلم يك چيز خنك هم مي خواهد..يك دفعه ياد ماست مي افتم..دوباره در يخچال را باز مي كنم...

خدايا چرا براي يك خوردن بايد انقدر عذاب بكشم...حاج خانوم عادت دارد خودش ماست درست كند انهم زياد...اما انگار براي مهماني ديشب همه را استفاده كردند...به سمت يخچال قديمي مي رم كه حاج خانوم دبه ها و ظرفهاي شور و ماست و هر انچه كه بزرگ است را درون ان مي گذارد..

با ديدن ظرف بزرگ ماست ..بي رمق قدمي به عقب مي روم و اهي بيرون مي دهم

من چگونه بايد اين ظرف به اين بزرگي را جا به جا كنم..؟





از بي حالي و ضعف.... نان به دست جلوي يخچال لحظه اي بر روي زمين مي نشينم تا قندم نيفت و سرم گيج نرود

- مهناز..؟

سراسيمه روي برمي گرداندم..به بالاي سرم امده و با نگراني مي پرسيد:

-تويي؟ چرا رو زمين نشستي ؟حالت بده؟

در همين حين نگاهش به يخچال در باز و نان در دستم مي افتاد

با تلاش از جايم برمي خيزم و به عقب مي روم كه مي گويد:

- گشنه اته؟

- من

- مگه شام نخوردي ؟

چه بايد مي گفتم كه با ديدن ان ظرفهاي ترشي در حالي كه خنده اش گرفته است مي گويد::

- مي خواستي ترشي بخوري؟

به ياد نمي اوردم از روز اول حتي هوس يك لواشك كرده باشد چه برسد به ترشيجات

از اينكه فكر كرده است مانند زنان باردار ديگر شايد هوس چيز ترش كرده باشم...خجالت مي كشم و با ان سر و و ضع كه مطمئن هستم بايد روسري رو سرم نامرتب باشد و ان پاهاي برهنه ...با من من مي گويم:

- مي خواستم اب بخورم ولي در اين يخچالو اشتباهي باز كردم





romangram.com | @romangraam