#هوای_تو
#هوای_تو_پارت_52


-انگار زياد حالتون خوب نيست....چرا انقدر رنگتون پريده ؟.عزيزم فكر نمي كني با وضعيتي كه داري پوشيدن اين لباس.... يكم هم براي خودت هم براي اون بچه سخت باشه؟

عصبي و با صداي نسبتا بلندي مي گويم:

-ببخشيد..نفهميدم چي گفتي ؟

رنگش مي پرد...مي گويد:

- گفتم شايد اذيت بشي

سميرا كه مرا عصبي مي بيند با عجله و با لبخند از بين چند نفري مي گذرد و مي ايد و دستش را روي شانه نرگس مي گذارد و مي گويد:

- با هم اشنا شديد؟

حاج خانوم با ديدن نرگس به سمتمان مي ايد و بلند مي گويد:

- خانوم دكتر بابا يه وقتيم به ما بده ...دلمون اب شد كه دو دقيقه با هم حرف بزنيم

در حالي كه دست نرگس را به دنبال خودش مي كشاند..براي در اوردن لجم مي گويد :





-عروس خانوم... هر چي خانوم دكتر ميگه گوش كن ضرر نمي كني مادر

حالم دگرگون است سميرا حالم را مي بيند و نمي داند چه كند ..تحمل هواي سنگين سالن برايم سخت شده است..دستم را روي گلويم مي گذارم و از سالن خارج مي شوم..سميرا مي خواهد به دنبالم بيايد اما با حركت دستم مانعش مي شوم ...در حالي كه تندتر راه مي رم مي خواهم خودم را به گلخانه برسانم.

گلخانه اي كه درست رو به روي ساختمان كوچك ديگر خانه است..ساختماني كه مردان در انجا پذيرايي مي شوند...مي خواهم وارد گلخانه شوم...انجا كسي نيست..حرفي نيست..عذابي نيست...دردي نيست...

وارد گلخانه كه ميشوم..بوي رطوبت و فضاي گرفته اش كمي اذيتم مي كند ولي نه به اندازه انهايي كه عذابم مي دهند...





اشكهايم در مي ايند ...تازگيها خيلي حساس شده ام..احساس بي كسي انقدر در من زياد است كه مي خواهم به اولين اغوش باز پناه برم و تنها لحظه اي در ارامش باشم...

با انگشتانم اشكهاي زير چشمم را پاك مي كنم و روي گلدان قديمي كه پشت رو ...روي زمين افتاده است مي نشينم

سهرابم را مي خواهم..با تمام بديهايش...با تمام بي توجهي ها يش كه گاهي بر من روا مي داشت...اما نمي يابشم..اشكهايم شدت مي گيرن...سينه ام از حرفهايشان و تهمتهايشان مي سوزد و دم نمي زنم

باز ضعف مي كنم. و .دستم را روي شكمم مي گذارم

- خوبي ؟

با هول از روي گلدان با دستي كه روي شكمم مانده بر مي خيزم و بر مي گردم

پارسا در ان كت و شلوار مشكي بسيار برازنده شده است..اما او كه كتهاي رنگي بسيار ي دارد...پس چرا اين كت؟

- چيزي شده؟

romangram.com | @romangraam