#هوای_تو
#هوای_تو_پارت_47
دلم ضعف مي رود..اما به هيچ چيزي... ميلي ندارم... ضعفم انقدر زياد است كه لحظه اي به ناچار دستم را بر روي ديوار مي گذارم كه خداي ناكرده از پا نيفتم...
به ياد بسته شكلات مانده در ته كيفم ....به سمت كمد مي روم و چون قحطي زدگان به دنبال ردي از ان مي گردم.
.شكلاتي كه چند روز پيش براي ضعف نكردنم خريده بودم...كيف را با تمام محتوياتش روي تخت خالي مي كنم و روي وسايل دست مي كشم تا كه پيدايش كنم....
ناهار سبزي پلو با ماهي داشتيم.....بويش اذيتم مي كرد و نتوانستم چيزي... جز اندكي سالاد بخورم ..باز خوب بود كه حاجي نبود وگرنه همه را مي گذاشت به پاي كلاس گذاشتن هايم..هر چند كه حاج خانوم جايش را خالي نگذاشت و حرفهايش را... مثلا سر بسته به من انداخت
پيدايش كه مي كنم ...مهلتش نمي دهم .. با باز كردن بسته اش به يكباره مي بلعمش ...و سعي مي كنم با تمام وجود حسش كنم و طعمش را خوب بفهم...انقدر كه گشنه هستم ...هيچ به فكر مهمانهايي كه امدن نيستم ...لذت خوردنش با چشمهاي بسته طوري است كه نمي خواهم لحظه اي چشمهايم را از هم بگشايم
- خانوم گفتن بيايد پايين
انچنان حضور بي موقعش بيزارم مي كند كه ناخواسته با صداي بلندي مي گويم:
- اينجا در نداره ...يا تو حاليت نيست كه دريم وجود داره؟
- ببخشيد در باز بود گفتم شايد داريد ميايد بيرون
از روي تخت پايين مي ايم و دستي به دامنِ كتم مي كشم و مي گويم:
- ديگه اينطوري نيا تو اتاقم..تا اجازه ندادم اصلا درم باز نمي كني ..فهميدي؟
حرصش گرفته است ..گوشه لبش را مي جويد و مي گويد:
- خانوم ما هم علاقه اي نداريم بيايم تو اتاق...حاج خانوم نه اينكه مهمونا دوساعته اومدن و شما دير كرديد..منو فرستادن دنبالتون
- داشتم مي اومدم ديگه....حالا چرا وايستادي؟ برو بيرون ..دارم ميام پايين
- خانوم نمي خوايد اتاقتونو مرتب كنم؟
اين موجود عجيب و غريب كه دست پروره حاج خانوم است..زيادي خودش را گم كرده است..قدمي به او كه خيره خيره در چشمانم مي نگرد نزديك مي شوم و مي گويم:
- عصمت چند ساله اينجا كار مي كني ؟
- 8 سال خانوم
-8 ساله اينجا كار مي كني و هنوز نمي دوني كه براي تميز كردن نبايد اجازه بگيري ....چون يكي از وظايف روز انته؟
با غضب خيره مي شود و حرفي نمي زد اما من مي زنم..بايد او را سر جايش بنشانم
- الان كه مهمونا پايين هستن بايد يكي ازشون پذيرايي كنه فردا اول وقت اتاقمو تميز مي كني ..اونقدر كه همه جا از تميزي برق بزنه ..ديگه هم براي وظايفي كه انجام ندادي...اجازه نگير كه طرف حسابت ميشه اقا پارسا
خون خونش را مي خورد..اين حاج خانومم زيادي به او رو داده است..از اتاق خارج مي شود كه صدايش مي كنم..مي ايستد و با تعلل بر مي گردد
- نشديم بهم گفته باشي چشم
اين دختر انقدر پرو است كه جوابم را دهد
romangram.com | @romangraam