#هوای_تو
#هوای_تو_پارت_44
-فكر كنم 4 ماهو رد كرده باشه
- اما من ميگم پسره
- اخه چيش به پسرا مي خوره؟هان؟دماغشو نمي بيني .؟...باد كرده اين هوا..لباشم كه كلفت و پهن شدن..از ريخت و قيافه ام كه افتاده
- وا عصمت ...اولا كه اينا دليل نميشه..در ثاني نه دماغش باد كرده نه لباش كلفت شده ...تازه به نظرم خوشگلترم شده ..خدا بيامرزه اقا سهرابو ...كاش زنده بود و مي تونست بچه اشو ببينه
- من نمي دونم اين دختره چي داره كه تو انقدر ازش تعريف مي كني ؟
- تو چه مشكلي باهاش داري كه مدام بدشو مي گي؟
عصمت سكوت مي كند و مسير حرف را تغيير مي دهد:
- بيا تا داد حاج خانوم در نيومده اين بالارم تميز كنيم..بعد از ظهر كه فك و فاميل و همسايه ها بيان ديگه وقت براي تميز كردن اين بالا پيدا نمي كنيم
از رفتن انها دقايقي مي گذرد ...سرجايم ايستاده ام..و با خود مي انديشم..وقتي دو كار گر ساده اين حرفها را مي زنن پس حاجي و حاج خانوم بايد بدتر از اينهايش را هم فكر كرده باشن...با ناراحتي به سمت لباسها مي روم
اما انقدر ذهنم درگير شده است كه به كل انها را از ياد مي برم و بر روي تخت دراز مي كشم و ارام زمزمه مي كنم:
- من و پارسا.؟.چطور با خودشون چنين فكري كردن..
از اينكه به ياد مي اورم مجبور شده بود چنين دروغهايي را به خانواده اش بگويد ..شرمنده او مي شوم..او هيچ وقت اين كار را نمي كرد و تنها دليلش من بودم
طاق باز مي چرخم و به سقف چشم مي دوزم...حساب بانكيم ديگر چيزي درونش نمانده است...شايد 50 تومن..كه ان هم بسيار كم است.
دو سه روزي هم هست كه از غزل خبري ندارم ...منتظرم كاري برايم جور كند...
در جايم نيم خيز مي شوم..نبايد زيادي با خود فكر كنم..اينگونه از پاي ..در خواهم امد....
بايد به حمام بروم... با يك دوش اب گرم سر حالتر مي شم و از اين شكل و شمايل نامرتب در مي ايم...دستي بر خرمن موهايم مي كشم...زيادي بلند شده اند..حوصله شانه كردنشان را ندارم
درس و دانشگاه را چه كنم..؟
با اين رفت و امد هايي كه در اين خانه بسيار سخت شده است چه بايد بكنم؟
اين همه چه كنم...ايا چاره اي هم دارند؟
***
romangram.com | @romangraam