#هوای_تو
#هوای_تو_پارت_41
حاجي هنوز خاموش است كه حاج خانوم با لحن گزنده اي مي گويد:
- خوردين؟
- اره ..ايرادي داره؟
حاجي هنوز به ما نگاه مي كند ..انگار مي خواهد من حرف بزنم..اما نمي دانم چه بگويم..چه بگويم كه با گفته هاي پارسا يكي باشد
حاجي بر مي خيزد و به سمت در مي رود و بلند مي گويد:
- خوب مي فرموديد..دسرم براتون مي اوردن...ديگه چرا اومديد خونه؟
پارسا ديگر جوش مي اورد و مي گويد:
- اي بابا يه ناهار با زن دادشم خوردم..اين گناه؟جرم كردم؟
حاج خانوم از اب گل الود ماهيش را مي خواهد بگيرد
- نه مادر ..چه جرمي..بذار دختر مردم خوش باشه و خوش بگذرونه..چه ايرادي داره...؟
پارسا الله اكبر بلندي مي گويد و به سمت حاجي كه در حال پوشيدن كفشهايش است مي رود و مي گويد:
- حاجي چرا نمي ذاريد دهن ادم بسته بمونه..بايد ابروي بنده خدا رو ببرم كه راضي بشيد؟ اره ؟...باشه مي برم..انقدر اين مادر من به فكر مراسم خيرات و سر زدن به اينو اونه..كه يادش مي ره يه عروسيم تو خونه داره كه بايد هر از گاهي بره مطب دكتر... چرا؟...اهان يادم نبود كسي نمي دونه كه ..اخه اين زن داداش بدبخت من بارداره...خوب لابد مي گيد چه دخلي به من داره؟...دخلش اينكه وقتي مادر فهميده من به فكر عروس نيست اين ميشه كه براي رفتن به مطب مجبور ميشه بياد شركت و به من رو بندازه كه ميشه پول بديد.....بايد اونقدر شرمنده بشم كه خودم ببرمش به جاي اينكه مادرم ببرمش تازه وقتي بر مي گردم مي بينم سر ظهره ...با شكم گشنه كه نمي تونم برش گردونم ...خير سر داداش خدا بيامزم خوبي كردم و يه وعده غذا با زنش خوردم كه اونم روش بشه بخوره ...حالا كجاي اين كارم گناه ؟دِ بگيد ديگه...شما كه خدا پيغمير بيشتر از همه حاليتونه بگيد ....
مانده ام از اين همه حرفي كه او زده است...در يك لحظه از پارسا بيزار مي شوم حق ندارد براي بهانه تراشي و طرفداريم اين حرفها را بگويد...هرچند دروغ هم نمي گويد...نزديك به يك ماهي مي شود كه به دكترم سري نزده ام ....اما بازهم دليل نمي شد ...
وقتي كه بر مي گرد...نگاه عصبي و خشمگينم را بر خود مي بيند ..اما بي توجه مي گويد:
- مگه نگفتي خسته اي و مي خواي استراحت كني ..چرا وايستادي پس ؟
نمي توانم حرفي بزنم...حمايتم كرده... نبايد خرابش كنم..ان هم جلوي حاجي كه به تلنگري بند است
با ناراحتي از پله ها بالا مي روم ..وارد اتاق كه مي شود در را پشت سر مي بندم و لبه تخت مي نشينم ...با صداي ضربه اي كه به در مي خورد چشم به در مي دوزم و مي گويم:
- بله
- ميشه بيام تو كارت د ارم؟
با دلخوري كه در صدايم مشهود است مي گويم:
-بفرماييد
در را ارام باز مي كند از او روي مي گيرم و با اخم به عسلي كنار تخت خيره مي شوم
romangram.com | @romangraam