#هوای_تو
#هوای_تو_پارت_39
لحظه اي نگاهش را از من گرفت و به رو به رو خيره شد و دوباره به من... كه رنگ به رو نداشتم خيره شد و گفت:
- مي خواد خوشت بياد مي خواد خوشت نياد..پدر و مادر من سنتين..همين حاجي رو مي بيني ؟...هنوزم كه هنوزه....از بعضي از اصطلاحات قديمي استفاده مي كنه...هنوز با داشتن چيزاي جديد از وسايل قديميش استفاده مي كنه كه بگه من اينم و افتخار كنه به قديمي بودنش
انگشت اشاره اش را روي شقيقه اش گذاشت و گفت:
- چون اينش همون دوران مونده..به امثال ما مي گه نسل مفت خور...فكر مي كنه فقط قديميا كار مي كردن و مخشون خوب كار مي كرده...بفهم مهناز وقتي بهشون ميگي فلان ساعت همون ساعت برگرد..وقتي مي گي چشم..همون چشم ادامه بده و ديگه نه نيار ...اونا بدشون مياد دختر مثلا تا اين موقع روز بيرون باشه..اونا چه اهميت مي دن تو ترم اخري يا كار ديگه اي داري
اون زمان كه سهراب بود فرق مي كرد...مي گفتن شوهر داره..هر كاري كنه به شوهرش مربوطه ...اما الان خودتي..يه بچه داري كه همه ارزوشون ديدن اونه....حالا نمي خواي اونارم درك كني به جهنم..به فكر من باش...بابا به والله..به پير به پغمبر خسته شدم از اين كه بينتون بودم..تا مي رسم شركت..تلفن زنگ مي خوره..كه مهناز نيست..مهناز كجاست..مهناز دير كرد..برو دنبال مهناز
بسه مهناز ..بسه
كلافه دستي به موهايش كشيد و با تيكه دادن ارنش روي فرمان به بيرون خيره شد
از ناراحتي با بند كيفم ور مي رفتم و همونطور كه سرم پايين بود گفتم:
- دست خودم نبود ببخشيد تا برم شركت و برگردم
ناگهان سكوت كردم...با چهر ه اي پر سوال به من مي نگريست ...و به حواس پرتيم افريني گفتم و چشمانم را رو هم گذاشتم و سكوت كردم
منتظر داد و بيدادش بودم كه ديدم به عقب تكيه داد و به رو به رويش خيره شد
- من ..من معذرت مي خوام..من نمي خواستم دروغ بگم ..من
بي توجه به حرف زدن تكيه اش را از صندلي جدا كرد و ماشين را روشن كرد و با اخمي كه تا به حال در او نديده بودم عينكش را روي صورتش گذاشت و خيابان را دور زد
romangram.com | @romangraam