#هوای_تو
#هوای_تو_پارت_37


- كاش حداقل يه خبر بهم مي دادي..الان كجايي؟

- دارم بر مي گردم خونه..نزديكاي خونه ام

- دقيقا كجا؟

حرصم گرفته بود

- دارم ميام ديگه..نكنه انتظار داريد تعداد دم و بازدمامو هم گزارش كنم

..از تن صدايش ميشد فهميد كه عصباني است...

- هرجايي كه هستي همونجا بمون من الان ميام سراغت

- اقا پارسا گفتم خودم دارم ميام

ناگهان داغ كرد و سرم فرياد كشيد:

- وقتي ميگم وايستا يعني وايستا...حالا كجايي؟

چه خوب بود كه صدايش را روي ايفون نگذاشته بودم..نمي خواستم ديگر جلوي غزل هم خرد شوم...با ناراحتي و با صداي دلخوري گفتم:

- نزديك فروشگاه ..هستم..

- من دو دقيقه ديگه اونجام

از دست خودم عصباني بودم...از پارسا بدم امده بودم و مي خواستم سر به تن حاجي نباشد

- همين بغل نگهدار

- ما كه هنوز نرسيديم

دلخوريم را سر غزل خالي كردم وداد زدم و گفتم:

- نگهدار

با اخم ماشين را نگه داشت....چند نفس عمق كشيدم ... چشمانم را باز و بسته كردم و گفتم:

- ممنون براي رسوندنت..از اينجا به بعد مياد دنبالم

- خو اينم مثل ادماي متمدن مي تونستي بهم بگيا

- غزل خواهش مي كنم..اعصاب ندارم

- اونو كه از اولشم نداشتي ....عزيز جونم

هر دو سكوت كرده بوديم كه او گفت:

- مهناز؟

در چشمانش خيره شدم

romangram.com | @romangraam