#هوای_تو
#هوای_تو_پارت_36
- شوخي نكن بهشون گفتم 12 خونه ام
- اي بابا مگه پادگان نظاميه
ديگر نمي فهمم چه مي گويد ..كيف و سايلم را كه بر مي دارم ..با عجله خارج مي شوم..
همچنان كه به سمت خيابان با قدمهاي بلند گام بر مي دارم ...غزل از پشت بازويم را مي كشد ...و بدو به سمت ماشينش مي دود و مي گويد:
- بيا دو دقيقه اي رسونمت..غمت نباشه...
مسيرم را تغيير مي دهم و به سمت ماشينش به ارامي مي دوم ...تا در ماشين را مي بندم او حركت مي كند ...قلبم همچون سير و سركه مي جوشد....
دو دقيقه غزل ...شده است نيم ساعت..البته او گناهي ندارد..مسافت دور و ترافيك ..همه دست در دست هم داده اند كه باز در خانه مصيبت جديد داشته باشم...
كيفم را باز مي كنم و به دنبال گوشيم مي گردم .....پيدايش نمي كنم ...همه چيز در داخل كيف در هم است..اعصابم خرد است...بلاخر پيدايش مي كنم..
خداي من 10 تماس بي پاسخ..چرا صداي زنگ گوشيشم را نشنيده ام و با نگراني اين جمله را بر زبان مي اورم..غزل گوشي را از دستم بيرون مي كشد و با يك دستش كه فرمان را گرفته ..به گوشيم نگاهي مي اندازد و مي گويد:
- عزيز دلم ..مهندسي...تحصيل كرده اي...انتظاري نيست از زبان چيزي زيادي حاليت باشه..اما به عنوان يه مهندس انتظار ازت مي ره كه مغز فندوقيت اندازه اون بچه 10 ساله كه يه ايفونو چشم بسته زير رو مي كنه..بفهمي ..عقل كل.....عقب افتاده ذهني ....گوشيت رو سايلنته....
بايد فكر مي كردم...نمي خواستم فكر كند تنها براي اينكه سرش را كلاه گذاشته باشم..يك پيام دادم و بعد كار خودم را كرده ام.
- اي واي اس اومد
گوشي را از دستش بيرون كشيدم ...و پيام را باز كردم:
«هر جايي كه هستي باهام تماس بگير...»
-كيه؟
چشمان روي پيام مانده بود ..
- ميگم كي بود؟
صدايم را خودهم نشنيدم:
- پارساست
-مگه عزرائيلت برات پيام فرستاده كه رنگت شده گچ
حتما باز اسير امر و فرمايشات حاجي شده بود...شماره اش را گرفتم ..و با اولين بوق جواب داد .
- كجائي..مگه قرار نبود 12 برگردي خونه؟
لحن كلامش برايم ناخوشايند بود..از حالت بهت و نگراني خارج شدم و گفتم:
- حتما كاري برام پيش اومده بود كه نتونستم زودتر از اين بيام خونه...
romangram.com | @romangraam