#هوای_تو
#هوای_تو_پارت_34






تكه اي از سيب زميني سرخ شده را در دهانم مي گذارم و با شيطنت مي گويم:

- حالا طرف سرش به تنش مي ارزيد؟

صورتش را كمي در هم مي كند و مي گويد:

- به پاي نصرتي جون كه نمي رسه. ولي نه ....جاي برادري ...عروسك..مامان...يه چيز مي گم تو يه چيز بشنو

تاسفم از تمام وجود برايش مي بارد...و او مي فهمد و تنها مي خندد

-سفارشارو دادي ؟

- اره من تازه يه ربع كه اومدم

استين هاي مانتويش را بالا مي زند و جدي دستانش را در هم گره مي كند و روي ميز مي گذارد و كمي به طرفم خم مي شود و با جديتي كه كمتر در او سراغ دارم مي گويد:

- جونم برات بگه...به چندتا جايي سر زدم...جا كه نبود شركت بود..شركتم كه نبود كاخ بودن...كاخ كه نبود...

با بي حوصلگي مي گويم:

- خوب؟

بسته سيب زميني ها سرخ شده ام را مقابل خودش مي گذارد و تند تند در دهانش مي چپاند و مي گويد:

- اولي گفتن بايد 3 سال سابقه كار داشته باشه..من كه مي دونستم تو يابو سواري بيش نيستي..همشونو به لقاشون بخشيدم و اومدم بيرون..رفتم سر دومي ...دومي يكم با عطوفت باهام بر خورد كردن و گفتن 5 سال سابقه كار به همراه يه چك ضمانتي از يه ادم معتبر ..يعني هلاك اين همه فداكاريشون بودم ...بنده خداها كلي التماسم كردن ولي گفتم در اسرع وقت با هاشون تماس مي گيرم..الان مثلا منتظرن باهاشون تماس بگيرم ...خوب من و توام سركارشون مي ذاريم...سومين جا كه رفتم..يعني اين دهنم كف كرد در حد رئال مادريد...

-طرف چهارتا منشي ...نانا..با كلي غمزه و كرشمه گذاشته تو اون الونكي كه اسمشو گذاشته .شركت.. و به ارباب رجوع محل سگم نمي ده...بعد از كلي التماس تازه گفته برو يه روز ديگه بيا...بعد كه مي ري ..دو دقيقه بهت وقت مي ده و تا مي فهمه دنبال كاري ..ميگه شرمنده..حالا خوبه نصرتي معرفم بود

- كي معرفت بود؟

- نصرتي

- نصرتي خودمون؟

- حامد نصرتي پسر خوشتيپه خودمون ديگه

با حرص لبهايم را بهم فشردم و گفتم:

- لابدم گفتي براي من مي خواي ؟

- نه گفتم براي مهناز رسولي مي خوام

- زهرمار ..براي چي بهش گفتي ؟

ظرف سيب زميني ها را پس مي زند و مي گويد:

- مهناز جونم ..عزيزم...فكر مي كني كار برات ريخته.. كه تنها درخواست بدي وبعدم مشغول شي..تازه اينايم كه بهت گفتم اگه بفهم بارداري عمرا قبول كنن...

romangram.com | @romangraam