#هوای_تو
#هوای_تو_پارت_33
خنده صدا داري مي كند و مي گويد:
- حالا همچين تفحه اي هم نيستي
- اگه يه پيتزا در پيتي مهمونت كنم چي ؟
با خنده اي كه نشاني از ذوق بيش از حد است مي گويد:
- اگه يه كسي مثل تو واسم تب كنه..چرا كه نه...هستمت بدجور
- پس جاي هميشگي
- سيم ثانيه ديگه اونجام ..تا سفارشا رو بدي خودمو رسوندم...
نفس را پر صدا بيرون مي دهم و مي گويم:
- امون از اون كاهدونت كه هميشه بر عقلت حاكمه
- تا چشات در اد..من رفتم اماده شم...
تماس را كه قطع مي كند با ناراحتي به مغازه ها و عابرين پياده چشم مي دوزم..مدام در حال گول زدن خود هستم..از اينكه مي خواهم شوم هماني كه قبل از مرگ سهراب بود كار بسيار سختي است.
.همه چيز عوض شده است..حتي حرف زدن و رفتارهايم....مهنازي كه بايد براي رفتن به بيرون هميشه از نظر خود مرتب مي بود ديگر برايش چندان مهم نبود كه اتوي خط مانتويش درست اتو شده باشد و يا خاكي بر روي كفشهايش نباشد...با ياد اوري كفشها..نگاهي به پاهايم مي اندازم ....تميزن..ولي خيلي وقت است كه واكس نخورده اند...راننده بين راه چند مسافري سوار مي كند و پياده مي كند تا به مقصد مي رسم ... با حساب كردن كرايه پياده مي شوم...كمي بايد پياده برم
"فست و فود يادگاران"...نامش براي اولين بار من و غزل را به سمت خود كشانده بود...بعد ها سهراب را هم چندين بار به اين فست فود كشانده بودم ..به ياد ادا بازي ها و خنده هاي خودم و او افتادم..در دلم غمها جان گرفتند..و چشمانم اماده گريستن شدند...خياباني كه فست فود در ان قرار داشت..خياباني پر رفت و امد بود كه عاشق اين شلوغيش بودم ....
نرسيده به فست فود..بي اراده مقابل مغازه سيسموني مي ايستم ...و نگاهم خيره مي ماند به ان گهواري صورتي رنگ زيبا كه از بالايش توري اويزان شده است و ان خرس پشمالو كه مي تواند يكي از عروسكهاي مورد علاقه دختران باشد..دستم بر روي دستگيره مي رود...اما مي ايستم..دلم بد گرفته است...چشمانم خيس است ولي هنوز اشكي جاري نشده است ...
دلم سهراب را مي خواهد...چرا قبل از مرگش نفهميده بودم كه باردارم.؟.كه با دل خوش چشم از اين دنيا ببند..پشيمان دستگيره را رها مي كنم ...
نمي توانم بدون وجود او... براي ذوق مادرانه ام... حتي يك جفت جوراب كوچك بگيرم...
درست در همان جاي همشگي كه به انتظارش نشسته ام بلاخره مي ايد ...نگاهم ميخكوب ان شلوار جين لوله تفنگي اش و ان مانتوي كرم رنگ تنگ بالاي زانويش مي شود...مثلا تيپ دانشجويي و مهندسي را زده است...البته به گفته خودش وگرنه بيشتر به يك ني متحرك شبيه است تا يك مهندس كه تنها بايد نامش را يدك بكشد
با لبخند دستانم را روي هم رو ي ميز مي گذارم و به چهره خندانش خيره مي شم..از دور تنها لبهايش را تكان مي دهد و من ميفهم كه مي گويد:
- تيپم خوبه؟
همانند خودش تنها لبهايم را بي صدا حركت مي دهم و مي گويم:
- معركه اي
و او در حد مردن... ذوق مرگ مي شود.
مي دانم هنوز ننشسته شروع مي كند..به ميز نزديك مي شود و صندلي را با يك دست عقب مي كشد و يك نفس اغاز مي كند:
- من نمي دونم به اين گاو چرونا كي گواهينامه داده..يكي نيست بهشون بگه...اخه ادم حسابي تو كه عرضه يه دور فرمون ناقابلو نداري بي خود مي كني پشت اون فرمون ماشين گرون قيمت مي شيني كه دل منو هي اب كني
romangram.com | @romangraam