#هوای_تو
#هوای_تو_پارت_27






عينك افتابيش متناسب با فرم صورتش بود و جذابيتش را بيشتر مي كرد و ان دستهاي كشيده و تميز...كه روي ان فرمان خوش دست و خوش رنگ....خودشان را به زيبايي هر چه تمام تر به نمايش گذاشته بودند...





-دانشگاه رفته بودي؟

لحظه اي به او كه ....نگاهم نمي كرد نگاه كردم و گفتم:

-خيلي وقت بود نرفته بودم...بايد از اين ترم برم..ديگه ترم اخره

تنها سرش را تكاني داد و سكوت كرد

سعي كردم با تماشا كردن به بيرون ... سكوت ايجاد شده را تحمل كنم اما نا خودآگاه سرم را به طرفش چرخاندم و گفتم:

- هيچ وقت انقدر زود خونه نمي اومديد

اينبار سرش را به سمت چرخاند و از پشت عينكش نگاه كوتاهي به من انداخت و پرسيد:

- شبا دير مي خوابي ؟

خنده ام گرفت..از شيوه خودم با خودم حرف مي زد ...و چون من... در جواب پرسش ديگران..جواب يا پرسشي كه دلخواهش بود را مي داد...در دل پوزخندي زدم و پاسخ دادم:

- روي چندتا نقشه كار مي كنم ...كه اميدوارم خوب از اب در بيان

نمي دانم چرا حس مي كنم كه مي خواهد حرفي بزند... اما بسيار در خودش درگير است ...و من راحتش مي كنم

- مشكلي پيش اومده؟

نگاهش انقدر طولاني مي شود كه خود شرم مي كنم و جهت ديدم را عوض مي كنم و ارام مي گويم :

- راحت باشيد

سرش را دو سه باري تكان مي دهد و مي گويد :

- نه نه..مشكلي نيست ..چرا فكر مي كني بايد مشكلي باشه؟

- نمي دونم ..حس كردم ..شايد يه حس اشتباه

به جلوي در خانه رسيده ايم ..با تشكري پياده ميشوم كه صدايم مي كند و مي گويد:

- مي دونم شايد خوشت نياد و يا ناراحتت كنه..ولي لطفا براي اينكه خودتم راحت باشي از اين به بعد كه مي خواي بري بيرون به مادر و يا كس ديگه اي از اعضاي خانواده اطلاع بده

دو هزاريم خوب افتاده است. باز اين بدبخت نگون بخت ناچار شده است به دنبالم بيايد ..حاجي اجيرش كرده است..پوزخندي مي زنم و در جلو را باز مي كنم و سرم را كمي داخل مي برم و در حالي كه تلاش مي كنم صدايم از شدت خشم نلرزد مي گويم:



romangram.com | @romangraam