#هوای_تو
#هوای_تو_پارت_26


- اره اون..چرا از اون كمك نمي گيري؟

پوزخندي مي زنم و مي گويم:

- اون با خودشم قهره..پاشم يه تنه برم چي بهش بگم؟...اونم تو اون خونه كه به سلام و خداحافظي كردن ادم گير مي دن..تازگيا اين حاج خانومم زياد ي به پر و پام مي پيچيه..خسته ام كرده ..

با نوك انگشت شقيقه ام را فشار مي دهم..سرم درد مي كند ...

- غزل اگه مي توني يه جايي برام كار گير بيار ...يه كار پاره وقت

- اخه چي مي گي براي خودت فندوق جون......هر كاريم باشه بايد كلي انرژي بذاري كه اينم اصلا برات خوب نيست

ديگر حوصله غزل را هم ندارم...تازگيها كسل و كم طاقت شده ام بر مي خيزم بايد به خانه برگردم

- منو تا خونه مي رسوني ؟

- حتما عزيزم ..بذار اينا رو حساب كنم الان ميام





***





سر خيابان از او مي خواهم بايستد تا بقيه راه را پياده بروم..و او با كلي سرزنش و حرص قبول مي كند..

تا به خانه راهي نيست اما برايم بسيار طولاني است بخصوص كه از صبح چيزي نخورده ام... به جز مزه مزه كردن اب ميوه اي كه تمايلي به خوردنش نداشتم ..دستي به گونه ام مي كشم...و احساس مي كنم كه صورتم داغ است اما بي تفاوت از ان مي گذرم و سعي مي كنم تا رسيدن به خانه مقاوم باشم..

اما با شنيدن صداي بوق ممتد ماشيني مي ايستم و ماشين جلوي پايم ترمز مي كند

ماشين را مي شناسم..صاحبش را بيشتراز ماشين مي شناسم...

- چرا پياده؟

- راه زيادي نيست

خم مي شود و در جلو را برايم باز مي كند ...





كمي تعلل مي كنم...دست خودم نيست...دلم نمي خواهد..دوست ندارم ..نمي دانم چرا مي خواهم لج كنم... اما با كارش مجبورم كرده است..و لگد زده است به تمام نه هايم

بوي ادكلن تلخش در بينيم پيچيده است..با اينكه هيچ از او نمي دانم اما هميشه از مرتب بودن و بوي خوش ادكلنش لذت مي برم

.از ان همه مرتب بودن و منظم بودن...حتي مي توانستم قسم خورم كه درون داشبوردش ذره اي غبار نيست ..بس كه اين موجود..در تميزي بي همتا بود...و در عجب بودم از اين همه تفاوت بين برادران كه فرقشان مي شد زمين تا اسمان...

romangram.com | @romangraam