#هوای_تو
#هوای_تو_پارت_14


خميده شده بودم و خميده تر شدم...بد مي كوبيد چوب سركوفتهاي تهمت هايش را بر پيكر ناتوان و ضعيفم..اشكهاي او نيز... هم پاي من در امده بود و با هق هق فرياد مي زد در خانه اي كه مي دانست فرمانروايش نيست كه از ترس سكوت كند ...

به اندازه تمام سالهاي عمرش كه سكوت كرده بود ..مي گفت و خود را رها مي كرد ....

صداي ناله ها و دردهايم را كه مي ديد بيشتر عذابم مي داد..دلش خون بود و اتش





نمي ديدمش ولي صداش بالاي سرم بود ....طاقتم تمام شده بود...ديگر بس بود...پيمانه صبرم خيلي وقت بود كه لبريز شده بود ...سرم را بالا اورد و فرياد زدم..:

- تمومش كن...خسته ام كردي ..الان مي رم ...راحتت مي كنم...تو رو قران تمومش كن

برخاستم ..اما او هجوم اورد و ضربه دستانش تعادلم را بر هم زد و چون ني بر روي تخت افتادم ....نترسيد و جريح تر شد و باز امد به قصد اذيت و ازارم كه صداي فرياد پارسا كه كيف به دست در ميان چهار چوب ظاهر شده بود....ميخكوبش كرد بر زمين و زمان

- چيكار مي كني ؟نمي فهمي و نمي بيني ..كه .حامله است ؟

بر روي تخت در خودم مچاله شدم پهلويم تير كشيد و آخم در نيامد و او مرا گناهكار كرد

- نبودي ببيني چطور جلوي عمه عزرا بي ابرومون كرد..حقشه دختره بي ابرو

پارسا صدايش را بالاتر برد و فرياد زد:

- چون عروساشو پزت داد ناراحتي؟ يا چون نتونستي طبق معمول جوابشونو بدي ..حرصتو سر اين دختره بدبخت در مياري؟ ...بيا به كسي بگو كه عمه و عروساشو نشناسه

- تو داري از اين دختره چشم سفيد حمايت مي كني ؟

- خجالت بكش مادرمن..يعني چي ؟....همين دختري كه مي گي چشم سفيد..زن پسرت بوده ...اگه به فكرش نيستي..لا اقل به فكر اون بچه اي باشه كه مي خواي با مشت و لگد از بينش ببري





حاج خانوم كه زبانش بند امده بود ..با صورتي برافروخته و چشماني كه از شدت خشم بيش از اندازه باز شده بودند...از اتاق خارج شد ...اما لحظه اي ايستاد و به فرزندش كه يك سر و گردن از او بلند تر بود با غيظ و نفرت گفت:

- همينم مونده بود كه به خاطر يه غريبه تو روي مادرت وايستي

و اشكي كه ديگر اجازه سخن گفتن به او نداد و مجبورش كرد به سرعت به طبقه پايين برود ...

دستم را به سمت پهلويم بردم و كمي نيم خيز شدم ..به كل حضور پارسا را فراموش كرده بودم ...

رويم به سمت پنجره بود و ارام به بخت خود مي گريستم ....





- درد داري؟

صدايش انقدر نزديك بود كه لحظه اي از ترس خودم را كمي به عقب كشيدم

romangram.com | @romangraam