#هوای_تو
#هوای_تو_پارت_105


سرم را به ارامي تكان مي دهم و ادرس را مي دهم و او با شنيدن نام خيابانها ديگر وقت را تلف نمي كند و پاي بر پدال گاز مي گذارد و حركت مي كند.

طمع رسيدن به پول انچنان سرخوشش مي كند كه بي توجه به وضعيت نا بسامانم تمام دست اندازه ها را بي ترمز رد مي كند ...تا به مقصد برسيم..مطمئنم كه ديگر كمري برايم نخواهد ماند....انقدر حالم بد است كه ناي اعتراض كردن هم به طرز رانندگيش برايم نمي ماند .





با ايستادن ماشين در جلوي عمارت دست در كيف مي كنم و چند اسكناس.. بي توجه به چند توماني بودنشان به راننده مي دهم و او حتي دم نمي زند كه مبادا از او باقي پولم را طلب كنم.





ساعت 3 است و بايد تمامي اهل خانه در عمارت باشن..تمام مسير در تا عمارت را با قدمهاي بي جاني طي مي كنم...درد باز به سراغم امده... حتي شديدتر از زماني كه در ماشين و يا ان جگركي بوده ام .

بايد وسايل ضروريم را بردارم...سرم گيج مي رود و دستم را به تنه درختي كه در نزديكم قرار دارد مي گذارم...چند ين بار چشمانم را مي بندم و باز مي كنم..ديدم بهتر مي شود..راه مي افتم.

كسي ادرس غزل را ندارد...اما نه شايد پارسا داشته باشد...او همه جا مراقبم بوده است ...بايد به دنيال جاي امن ديگري باشم

ته دلم از درد خالي مي شود...خم مي شوم.....نبايد كسي مرا در اين وضع ببيند...با جان كندني سعي مي كنم بايستم .

پله هاي جلوي عمارت را در عرض 5 دقيقه طي مي كنم...به نفس زدن افتاده ام...دست بر صورتم مي كشم و با نفسي عميق وارد عمارت مي شوم

خوشبختانه كسي را نمي بينم..در اين ساعت از روز هم طبيعي است كه هر كسي در اتاق خود باشد..دست بر نرده هاي پله مي گذارم كه زينب صدايم مي كند..بر نمي گردم كه مبادا از صورتم متوجه وضعيت حال خرابم بشود





- چيه زينب؟

- ناهار خوردين يا براتون بيارم خانوم ؟





نفس زدنهايم را نمي توانم مخفي كنم و با همان حال مي گويم:

- نه بيرون يه چيزي خوردم...خسته ام مي رم كمي استراحت كنم...يه دو سه ساعتي مي خوام بخوابم ..كسي اون بالا نياد مزاحمم بشه





با صداي گرفته اي مي گويد:

- چشم خانوم



romangram.com | @romangraam