#هوای_تو
#هوای_تو_پارت_101


دوست نداشتم چنين حرفي را پيش بكش ..با دلخوري مي گويم:

- براي همين مي خواستيد منو بيرون از خونه ببينيد؟

لقمه اش را بر مي دارد و قبل از خوردنش مي گويد:

- نه

برخلاف انتظارم كه شايد جگر حالم را بد كند ...دوست دارم كه كمي مزه اش كنم اما يك دنده بودن كار دست شكمم داده است...

لقمه اي درست مي كند و به سمتم مي گيرد زبانم را به ارامي در دهانم مي چرخانم و نگاهش مي كنم و مي گويم:

- چرا نمي ري سر اصل مطلب؟

-بگيرش تا برم سر اصل مطلب

به ظاهر از روي اجبار مي گيرمش ...اما در دلم راضي هستم...بسوزد پدر اين هوس كردنهاي نا بجايم

لقمه در دست نگاهش مي كنم

- براي اين موضوع نخواستم ببينمت ..اما بدمم نمياد تصميمتو بدونم

اخمي مي كنم و مي گويم:

- هنوز دو ماه ديگه مونده

- يادته دوماه پيش چي بهت گفتم؟

پرسشي نگاهش مي كنم

- گفتم حاجي همين طوري نمي شينه..اگه اون روز بهت گفتم زودتر تصميمتو بگير ...براي همين روزا بود

در دلم غوغا به پا مي شود و هوس جگر از سرم مي افتد..نگاه از او نمي گيرم

- يك وكيل گرفته..ميگن كارش درسته..منم تازه امروز فهميدم..اونم اتفاقي ..اخه حاجي ادمي نيست كه براي كاراش با من مشورت كنه...

باز نگاهم مي كند

- قصد داره حضانت بچه را ازت بگيره

لقمه از دستم مي افتد و رنگ از صورتم مي رود





- اون فكر مي كنه تو به شرطش گفتي نه...البته همه امون همين فكرو مي كنيم ...چون تا حالا سكوت كردي ...براي همين زود اقدام كرده كه نتوني كاري كني ...مي خواد به محض به دنيا اومدنش بچه رو ازت بگيره

-البته اين حاجي زيادي داره تند مي ره...

ديگر به بقيه حرفهايش گوش نمي دهم و با صداي لرزاني در اوج ناباوري مي گويم:

romangram.com | @romangraam