#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_99
_راستی من قرار بود باهاش حرف بزنم اینکه داره میره
ضربه ای به پیشونیم کوبیدم و سریع به سمتش دویدم
_استاد سردار...استاد سردار لطفا...یه لحظه
همینکه ایستاد به سختی تونستم خودمو کنترل کنم که باعث شد شپش یه قدم عقب برداره تا بهش نخورم با بدبختی ایستادمو تعادلمو حفظ کردم خب چیه؟نکنه انتظار داشتی عین این فیلما بگیرتت بعد به چشمای هم خیره بشید یکهو یه جرقه عشق هم اون وسط زده بشه واه واه منو عشق شپش؟بلا به دور
استاد_بفرمایید خانوم صوفی
_باهاتون حرف داشتم باید درمورد یه موضوع باهاتون صحبت کنم
استاد_فکر نکنم بعد از سخنرانی پرشورو پر محتواتون الان حرفی برای گفتن مونده باشه
سرمو با خجالت پایین انداختم و چیزی نگفتم
استاد_پس خجالت کشیدن هم بلدید...بگذریم...بخشش از بزرگان است...بفرمایید ببینم چی میگید گوشم با شماست
آب دهنمو با صدا قورت دادم که باعث شد استاد چشماش گرد بشه و با تعجب بهم نگاه کنه یکم با انگشت های دستم بازی کردم گفتن حرفام سخت بود به خاطرهمین نمیدونستم چه طوری و از کجا شروع کنم
استاد_به نظرم راه رفتن باعث میشه بهتر تمرکز کنید پس بفرمایید باید از توی اتاقم یه چیزی بردارم
باشه ای گفتم و باهم به سمت اتاقش رفتیم وسط راه پرسید
استاد_نمیخوایید حرف بزنید؟
_چرا میخوام اما نمیدونم چه طوری از کجا شروع کنم
استاد_اگه درباره امتحانتونه باید بگم هیچ شانس دوباره ای ندارید
_درباره اون نیست درباره...
استاد مقابل در اتاقش ایستادو توی قفلش کلید انداخت بعد سرشو به سمت من چرخوندو گفت:
استاد_خب...درمورد چی؟
romangram.com | @romangraam