#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_100
خواست دستشو سمت دستگیره در اتاقش ببره که تازه یادم افتاد چه گندی زدم به خاطرهمین سریع جیغ خفه ای کشیدمو دستشو گرفتم پس کشیدم تا دستگیررو نگیره
خیره دستش که توی دستام بود شدم سرمو تیز بالا آوردم دیدم سردار از این رفتارم حسابی جا خورده و چشماش گرد شده کم کم نگاهش جدی شد و من سریع دستشو ول کردم
استاد_این رفتارا چیه خانوم محترم؟
_نه...درو باز نکنید..یعنی چیزه بذارید من حرفامو بزنم بعد درو باز کنید
سردار بی حوصله سری به نشونه باشه تکون داد و منتظر بهم نگاه کرد
استاد_خب بفرمایید
_من نمیخواستم اون حرفارو بزنم ولی از شما لجم گرفت که مقابل همه بچه ها مسخرم کردین شما نباید برای اثبات باحال بودنتون یا تیز بودنتون منو توی جمع کوچیک میکردین
استاد_انتظار داشتید داستان تخیلیتونو باور کنم؟اینکه دزد اومده بعد یه سوپرمن برای نجاتتون ظاهر شده؟
سرمو بالا گرفتم و اینبار مستقیم به چشماش خیره شدم
_اما همه حرفای من حقیقت داشت
استاد_فرض کنیم حق با شماست به نظرتون رفتارتون اونم مقابل استادتون درست بود؟
سرمو با خجالت پایین انداختم و مظلوم گفتم:
_خب چیزه نه ولی...
سردار دستشو سمت دستگیره در بردو پایینش کشید همزمان گفت:
استاد_اما و ولی نداریم کارتون...
یکهو سکوت کرد و به دستش که حسابی چربو حال بهم زن شده بود نگاه کرد چشماشو با حرص روی هم فشرد حالا منو میگی خودمو چنان به کوچه علی چپ زده بودم که خودم خودمو نمیشناختم رسما درحال تخمه فروختن بودمو به درو دیوار نگاه میکردم
استاد با عصبانیت وارد اتاقش شد با ترس و حتی میشه گفت هیجانی که بهم دست داده بود یکم بالا پایین پریدمو خدا خدا کردم که نفهمه کار من بوده بعد سریع وارد اتاقش شدم
_هرکی بوده خیلی احمق بوده که کره صبحونشو اینطوری حروم کرده
romangram.com | @romangraam