#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_96
ارسلان_پسرم ایشون توی روزمه کاریش به مدت سی و شش ماه مدیر بازاریابی بوده توی ارتباطات تبحر خاسی داره درضمن به چند زبان هم تسلط داره برای مشتری های خارجیمونم بدرد میخوره
_ممنونم رییس پس زحمتو کم میکنم با اجازتون
بدون اینکه یه ذره به ویهان محل بذارم از اتاق رییس بیرون زدم و لبخند پلیدی روی لبام نشست امروز صبح همایون باهام تماس گرفت گفت که وقتشه یه جوری پست ارتباطات شرکتو برای خودت کنی به دست آوردنش آسون تر از اون چیزی بود که فکرشو میکردم چون همین الانشم صاحبش بودم
درواقع با یه تیر دو نشون زدم هم به خواسته همایون عمل کردم هم روی این پسره مدعیرو کم کردم دیگه چی میخواستم؟
_خانوم صوفی
ایستادم و به سمت صدا برگشتم ویهان بود که با اخم از کنار دستم رد شدو همزمان گفت:
ویهان_بیایید داخل اتاقم کارتون دارم
و خودش جلوتر راه افتادو رفت لبخند پلیدمو دوباره روی لبام نشوندم و به سمت اتاق حضرت آقا به راه افتادم درو پشت سرش نبسته بودو نیمه باز بود وارد اتاقش شدم و درو بستم به سمتش برگشتم دیدم روبه روی شیشه تمام قد اتاقش ایستاده یه دستش به کمرش بود اون یکی دستشو کلافه توی موهاش کشیدو بعدش زیر چونش زدو به سمتم برگشت حالا یه دستش توی جیبش بود اون یکی دستشو به سمتم گرفت
ویهان_میخوایی بازی کنی؟جایی که من بازی کنم تو بی شک باختی
_من بازیامو بچگیام کردم مهندس...وقتی سمت من میای،جدی باش...منظورم اینه یکم حرفه ای تر رفتار کن
ویهان چشماشو کوتاه روی هم بستو بازش کرد
ویهان_هرچی بین منو توهه مال اون بیرونه داخل شرکت بهت اجازه نمیدم...
سریع پریدم وسط و حرفشو قطع کردم
_ببخشید اما فکر نکنم چیزی بین منو شما باشه هست؟
ویهان_شرکتو کردی میدون جنگ فکر میکنی اینو نمیفهمم؟
_آدم بخواد جنگ کنه حریفشو نادیده نمیگیره
بعد بهش نزدیک شدم و روبه روش ایستادم سرد سرمو بالا اوردم و به چشمای شیشه ای رنگش خیره شدم با لحنی که خوب بتونم بچزونمش آروم زمزمه کردم
_چون دارم یه جوری نادیدت میگیرم که به بودنت شک کنی
romangram.com | @romangraam