#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_93

کیفمو برداشتم و از کلاس سریع زدم بیرون از شدت خشم میلرزیدم اما همینکه از کلاس دور شدم اشکام از چشمام چکید و بغضم بزرگتر شد طوری که دستمو جلوی دهنم گرفتم تا صدای گریم کسیو متوجه خودش نکنه

خدا خفت کنه ولی کور خوندی هیچ وقـت سعـی نکن منـو زمیـن بزنی خم شدن تو قانون من نیست ولی حالیت میکنم دمار از روزگارت درمیارم حالا میبینی

با خشم به سمت پارکینگ دانشکده رفتم میدونستم ماشینش کدومه بالاخره توی دانشکده ما فقط سه استاد داشتیم که عین این یالغوز ماشین خارجی خیلی گرون زیر پاشون بود بین ماشینا گشتم تا بالاخره ماشینشو پیدا کردم از توی کیفم مداد فشاریمو درآوردم با دقت به اطراف نگاه مرددی انداختم بعد روی زانوهام خم شدم و مداد فشاری بی زبونمو که میدونستم بعد این اتفاق دیگه مداد فشاری نمیشه محکم روی در راننده کشیدم و با بدبختی نوشتم

_استادم باشی جلوی من یه شاگردی :)

مقابلش یه لبخند گنده کشیدم بلند شدم و به اثر هنریم نگاهی انداختم چه قدر در ماشینش خوشگل شد ماشالله چه قدرم درشت نوشتم درعوض خوب میتونه بخونتش

مدادمو داخل کیفم انداختم و به سمت دانشکده به راه افتادم اما هنوزم بیخ گلوم یه بغض بد نشسته بود اه لعنت بهت که هربار حالمو میگیری:/

دیدم هنوز خالی نشدم بی حوصله درحال قدم زدن بودم که یکهو با فکری که به کلم زد به سمت دانشکده خودمون پا تند کردم حتی میشه گفت نصف راهو دویدم

تند تند از پله ها بالا رفتم و به سمت سالن اتاق اساتید رفتم از روی تابلوهایی که کنار در هر اتاق زده بودن اتاقشو پیدا کردم خیلی ریلکس از داخل کیفم نون و کره بی زبونمو درآوردم بهش نگاه کردم

_معذرت میخوام ولی مجبورم

به اطراف نگاه کردم درهمون حین هم ساندویچمو باز کردم و کامل کره داخل نونمو به دستگیره در اتاقش مالیدم طوریکه حسابی چرب شد بعدش با یه لبخند گنده از در فاصله گرفتم و سریع ساندویچمو توی کیفم انداختم تا کسی متوجه نشه بعد با سرعت باد از سالن دور شدم و وسط راه یه لبخند گنده پلیدانه روی لبام نشست آخیش احساس میکنم یکم دلم خنک شد



✨آنیدا✨

نگاهم روی میز بود اما همچنان سرمو بالا گرفته بودم دستامو پشت سرم قلاب کرده صاف ایستاده بودم و ذره ای هم تکون نمیخوردم سعی میکردم زیاد به وجود کسی که شامل دسته آدما میشد توجه نکنم اما مگه میشد؟

ارسلان_من الان نه به عنوان رییس بزرگ به عنوان پدر هردوتون میپرسم قضیه از چه قراره؟

سکوت از طرف من و نفس عمیق مانند از طرف ویهان جواب ارسلان خان بود که مقابلش عین دوتا بچه تخس ایستاده بودیم

ویهان_اول خانوما

همین حرف ویهان کافی بود برای اینکه دستایی که پشت سرم قلاب کرده بودم توی هم مشت بشه و فشار خفیفی به دندونام وارد کنم

ارسلان_آنیدا؟


romangram.com | @romangraam