#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_84
ویهان به سمتم برگشت و تاره متوجه من شد انگار وقتی از اتاق بیرون اومدم هیچ کدومشون متوجه من نشدن ویهان برای مدت کوتاهی بهم خیره موند اما بعدش سریع نگاهشو ازم گرفت
آتیلا که کنار ویهان روی زمین نشسته بودن خم شد گونه ویهانو بوسیدو گفت:
آتیلا_الان خودم برات خوراکی میارم ولی تو هم اینارو تموم کن باشه؟
ویهان_الان خرم کردی یا داری بهم رشوه میدی؟
آتیلا_هرجور که بهت برنمیخوره فکر کن
بعد خندیدو بلند شد ویهان هم خندیدو سری به نشونه تاسف تکون داد همینکه آتیلا وارد آشپزخونه شد با حرص لیوانو روی اپن گذاشتم وبه سمتش رفتم که مشغول بیرون آوردن ظرف از توی کابینت شد با حرص بازوشو گرفتمو خفیف فشردم پچ پچ مانند طوری که فقط خودمون بشنویم پرسیدم:
_حواست هست داری چی کار میکنی؟
آتیلا_آره همینطوری پیش بریم قطعا تمومش میکنمو روی اون شپش بیریختو کم میکنم
_کارتو نمیگم رفتارتو با ویهان میگم
آتیلا_ویهان پسر خوب و با جنبه ایه آنیدا چیزی که تو توی این چند روز نفهمیدی
_آها بعد همه این خوب بودنو با جنبه بودنش توی این دو ساعت دستت اومد؟
آتیلا_حسم بهم میگه چیزی که هیچ وقت بهم دروغ نمیگه مثلا درباره قضیه آتا هزاربار بهت گفتم حسم بهم میگه تو مال این پسره نیستی
_چرتوپرت نگو آتیلا خسته ای خون به مغزت نمیرسه یالا زودتر تمومش کن دیگه نمیخوام بیشتر از این اینجا بمونه
آتیلا یکم آجیل توی ظرف ریخت و با ذوق بادوم توی دهنش گذاشتو تند تند گفت:
آتیلا_آنیدا ما پسته و فندوق هم داشتیم کجاست؟
با حرص پوفی کشیدم و به سمتش رفتم
_برو پی کارت زودتر تمومش کن منو از شر وجود اون اهریمن توی خونم نجات بده خودم براتون خوراکی میارم
آتیلا محکم گونمو بوسید
romangram.com | @romangraam